تحقيقي در زمينه مفردات سوره حشر

پدیدآورحسینعلی ترکمانی

تاریخ انتشار1388/09/16

منبع مقاله

share 727 بازدید
تحقيقي در زمينه مفردات سوره حشر

حسينعلي تركماني
[بخش اول1]

آنچه در پيش روي داريد، تحقيقي است در زمينه مفردات سوره حشر و بررسي معاني اصلي آنها در وضع لغوي و تطورات احتمالي كه در طول تاريخ ادبي به خود گرفته است، و سرانجام بررسي نوع كاربرد اين الفاظ در زبان وحي كه آيا معاني الفاظ در قرآن تابع وضع لغوي است يا تابع يكي از معاني عرفي، و وظيفه مترجمان كلام وحي در برگردان اين الفاظ به زبان‏هاي رايج دنيا چيست؟
به‏رغم خوش‏همّتي و تلاشي كه هر يك از مترجمان به اقتضاي دانش و اوضاع زمانه خود، در ترجمه قرآن نشان داده‏اند، مع الوصف بررسي دقيق ترجمه‏ها حكايت از وجود نوعي ناهمخواني در ترجمه آيات و مفردات آن دارد، هر چند در هدف همه يك چيز را دنبال مي‏كنند. بررسي تطبيقي ترجمه‏هاي قرآن نشان مي‏دهد كه ترجمه‏هاي موجود اگر چه پل‏هاي محكمي در ارتباط فارسي زبانان با مفاهيم قرآني بوده امّا بيشتر آنها خالي از نقص نبوده‏اند؛ به عنوان مثال، الفاظ و مفردات قرآني در انتقال به زبان فارسي تابع يكي از شكل‏هاي زير بوده است:
1 ـ يا به طور كامل به فارسي برگردانده شده است.
2 ـ يا ترجمه‏ها، آميخته‏اي از عربي و فارسي است.
3 ـ و يا اين‏كه اصلاً ترجمه نشده و عينا در قالب الفاظ اوليه وارد متون ترجمه شده است.
افزون بر اين نقيصه، در مواردي كه مفردات به طور كامل به فارسي برگردان شده خارج از شكل‏هاي زير نبوده است:
1 ـ يا ترجمه‏ها با مفاهيم اصلي كلمه در زبان عربي و لسان قرآني و عرف شرع انطباق مفهومي و معنوي دارد.
2 ـ يا بخشي از مفاهيم اصلي كلمه (لغوي يا عرفي) برگردان شده و بقيه مورد غفلت واقع شده است.
3 ـ يا اين كه ترجمه صورت گرفته هيچ گونه انطباق و همخواني با مفهوم يا مفاهيم لغوي و عرفي الفاظ قرآني ندارد.
چاره چيست؟ عامل ناهمخواني و انطباق ناپذيري برخي از ترجمه‏هاي قرآن با مفاهيم اصلي اين است كه مترجمان در ترجمه نصوص قرآن به هر ابزار و دانشي رجوع نموده‏اند مگر يك مورد، و آن «مفاهيم الفاظ در وضع لغوي يا اصطلاحي» است. اين غفلت، مشكل‏هاي نامعقول و نامطلوبي در برخي از ترجمه‏ها وارد آورده است كه هر گاه مورد بازنگري قرار نگيرد و جريان عظيم و مبارك ترجمه و مترجمان همين مسير را دنبال نمايد، آيندگان نيز چنين انتقادي را خواهند نمود.
ما در اين تحقيق براي اثبات ضرورت مراجعه مترجمان قرآن به مفاهيم لغوي و عرفي الفاظ و مفردات قرآني و به منظور دستيابي به ترجمه برتر و فهم بهتر آيات در قالب زبان و ادبيات واسطه، يكي از سوره‏هاي قرآن را انتخاب نموده و همين هدف را در لابه‏لاي الفاظ و تك واژه‏هاي آن جست و جو نموده‏ايم تا به ترجمه و فهم مطلوبي از آيات نايل شويم. بدين منظور سوره 59 قرآن (حشر) را كه از زيباترين و پرواژه‏ترين سوره‏هاي قرآني است برگزيده‏ايم و به تحليل 16 واژه آن از ديدگاه لغت شناسان توانمند پرداخته‏ايم. پس از دستيابي به معاني اصلي كلمات، به مقايسه برخي از ترجمه‏هاي موجود نظر كرده و ضمن تحليل و داوري در اين موارد، ترجمه برتر را ارائه داده‏ايم.

شيوه تحقيق

هربار كه واژگان سوره حشر را بررسي مي‏كنيم، به طور ثابت و مشترك، تناوب زير را رعايت مي‏نماييم: معرفي واژه مورد نظر، معرفي آيه مربوط، معرفي ترجمه‏هاي مختلف، تحليل لغوي واژگان، نتيجه گيري از تحليل لغوي، تحليل ترجمه‏ها، داوري و در پايان، معرفي ترجمه برتر يا پيشنهادي.

پيشنهادها و راهبردها

به منظور دستيابي به ترجمه برتر از قرآن كريم و تسهيل در فهم بهتر و كامل‏تر آيات قرآني، دو پيشنهاد مطرح مي‏شود:
1 ـ تا كنون هر چه ترجمه صورت پذيرفته، نتيجه تك نگاري‏هاي مترجمان بوده است؛ قطعا اگر سنت نويني در امر ترجمه قرآن نهاده شود، و با تشكيل لجنه‏هاي تخصصي امرِ ترجمه قرآن به صورت گروهي شكل گيرد، نتايج معقول و مطلوبي به دنبال خواهد داشت.
2 ـ لازم است مترجمان و كارشناسان و اعضاي لجنه‏هاي ترجمه بر معاني اصلي الفاظ چه در وضع لغوي و چه در وضع اصطلاحي و عرف متشرّعان و مترجمان تسلّط يابند تا به ترجمه خود اصالت معنوي بخشند.

علائم اختصاري

به منظور اجتناب از تكرار اسامي مترجمان، شماره‏هاي زير كه هر يك دلالت بر ترجمه مستقلي از قرآن دارد و همه آنها چاپ شده است، لحاظ شده است:
ترجمه شماره 1
ترجمه جمال الدين بن حسين خوانساري (متوفي 1125ق)
نام صحيح و كامل اين ترجمه چنين است: تاج التراجم يا موائد الرحمن في ترجمة القرآن كه توسط ميرزا محمد ملك الكتاب در سال 1867م در بمبئي انتشار يافته است و البته نبايد آن را با تاج التراجم في تفسير القرآن للاعاجم، اثر شاهفور اسفرايني اشتباه كرد.
ترجمه شماره 2
ترجمه قرآن، عبدالمحمد آيتي
ترجمه شماره 3
ترجمه قرآن، مهدي الهي قمشه‏اي
ترجمه شماره 4
ترجمه قرآن، محمدكاظم معزّي
ترجمه شماره 5
ترجمه قرآن، بهاءالدين خرمشاهي
ترجمه شماره 6
ترجمه قرآن، محمدباقر موسوي همداني برگرفته از ترجمه الميزان في تفسير القرآن
ترجمه شماره 7
ترجمه قرآن، كاظم پورجوادي
اكنون به بررسي تطبيقي ترجمه‏ها و تحليل لغوي و عرفيِ الفاظ انتخابي سوره حشر مي‏پردازيم.
تسبيح
سَبَّح للّه‏ِِ ما فِي السَّمواتِ وَما فِي الاَْرضِ... (حشر / 1)
ترجمه شماره 1
تسبيح كرد مر خداي را آنچه در آسمان‏ها و زمين است...
ترجمه شماره 2
خداوند را تسبيح گويند هر چه در آسمان‏ها و هرچه در زمين است...
ترجمه شماره 3
هرچه در آسمان‏ها و زمين است، همه به تسبيح و ستايش خداي عالم ... مشغولند.
ترجمه شماره 4
تسبيح گفت خدا را آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است ...
ترجمه شماره 5
آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است، خداوند را تسبيح مي‏گويد...
ترجمه شماره 6
آنچه در آسمان‏هاست و آنچه در زمين است، براي خدا تسبيح كردند...
ترجمه شماره 7
هرچه در آسمان‏ها و زمين است، تسبيح‏گوي خدايند.

واژه‏شناسي

در معجم مقاييس اللغة آمده است:
«ماده تسبيح داراي دو معني اصلي است. نخستين معني بر جنسي از عبادت دلالت دارد. بر اين اساس به نمازهاي نافله و غير واجب، «سُبحة» مي‏گويند.
كلمات «سبحان»، «سبوح» و «سُبُحات»، از همين اصل گرفته شده است. دومين معني، دلالت بر حركت سريع در هوا يا روي آب دارد و لذا «سبح» و «سباحة» به معناي شناور روي آب است. برخي واژگان از اين اصل گرفته شده‏اند، مانند: «سابح» به معني نوعي اسب تيزرو كه هنگام دويدن دو دست را به زيبايي و كشش تمام به سمت جلو حركت مي‏دهد و پيش مي‏رود، گويي در هوا شنا مي‏كند. در قرآن نيز آمده است: «والسّابِحاتِ سَبحا» (نازعات / 3)»2
در تبيين مفهوم لغوي ماده تسبيح در مفردات راغب چنين مي‏خوانيم:
«هر نوع حركت سريع و شتابدار در آب و هوا را «سبح» گويند و به طور مجاز حركت سيارات در فلك مخصوص را «سبح» گويند «كلٌّ في فلك يَسْبَحون» (انبياء / 33)، و نيز هرگونه حركت سريع در انجام اعمال روزانه آدمي را «سبح» گويند، و در قرآن كريم آمده است: «اِنَّ لك في النهار سبحا طويلاً» (مزمل / 7)».3
اين آيه دلالت بر آن دارد كه سرعت عملي و انگيزه‏مندي آدمي در انجام امور و وظايف اجتماعي در روز بيشتر از شب است. راغب مي‏افزايد:
«سرعت و شتاب آدمي در عبادت و پرستش خدا را «تسبيح» گويند اعم از آن كه تسبيح او با ذكر و لفظ باشد يا به طور عملي صورت پذيرد، حتي سرعت آدمي در اتخاذ نيات و تصميم‏هاي خير و في سبيل اللّه‏ را نيز نوعي تسبيح نامند».4
ابن منظور نيز در اين مورد آورده است:
«به اسب تيزرو، سابح و سَبوح گويند، گويي با دستانش در هوا شنا مي‏كند. سبحان، اسمي است كه قائم‏مقام مصدر از ماده «سبح» است و «تسبيح» از ماده «سبَّح» بوده و تنزيه و تبعيد خداوند از هر نوع صفت سلبي و ناشايست را «تسبيح» مي‏گويند».5
به نظر مي‏رسد كه اطلاق «سُبْحه» و «سُبُحات» به نمازهاي مستحبي و نافله از اين جهت باشد كه بنده پرستشگر، سرعت و ميل فراواني به پرستش خداوند دارد و در اين مسير، به فرايض اكتفا نمي‏كند. از تحليل لغوي كه لغت شناسان مشهور عرب از واژه «تسبيح» و «سبح» به عمل آورده‏اند نتيجه گرفته مي‏شود كه اين كلمه هرگاه در ارتباط با خداوند مطرح شود دلالت بر نوعي پرستش و ستايشگري دارد كه ستايشگر مرحله پرستش و ستايش واجب را پشت سر نهاده و با انگيزه‏مندي و سرعت و عشق و علاقه بيشتر به ستايش بيشتري مي‏پردازد. از آن جا كه هر عمل آسان و دوست داشتني و شعف انگيز، به پرواز در هوا تشبيه مي‏شود، بنده ستايشگر و به تعبير عام، موجودات آسماني و زميني در عمل تسبيح و تنزيه الهي، داراي چنين احساسي مي‏باشند.

بررسي و داوري

در ترجمه‏هاي ياد شده، واژه «تسبيح» در آيه نخستين سوره حشر، همچون ديگر آيات، آن گونه كه شايسته مفهوم لغوي آن است، ترجمه نشده است. شايد دليل آن عدم ظرفيت كلمات فارسي در تحمل و پذيرش مفهوم گسترده و عميق «تسبيح» باشد كه مترجم را به گزينش تعبيراتي نارسا از قبيل: ستايش، عبادت و... واداشته است. براي ارائه ترجمه برتر ناگزيريم از مرحله ترجمه لفظي پا فراتر نهاده به قلمرو تفسير «تسبيح» وارد گرديم، لذا ترجمه تفسيري پيشنهادي ما چنين است:
«آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است، خداوند را فرا پرستي مي‏كنند...»
عزيز
... وهوالعزيز... (حشر / 1)
ترجمه شماره 1
... و اوست ارجمند ...
ترجمه شماره 2
... و اوست پيروزمند ...
ترجمه شماره 3
... و او مقتدر است ...
ترجمه شماره 4
... و اوست عزّتمند ...
ترجمه شماره 5
... و او پيروزمند است ...
ترجمه شماره 6
... و او مقتدري شكست ناپذير است.
ترجمه شماره 7
... او توانمند ... است.

واژه‏شناسي

ابن فارس در تبيين معني واژه «عزيز» چنين مي‏گويد:
«حروف اصلي اين كلمه «ع ـ ز ـ ز» است و داراي يك معني اصلي است كه دلالت بر شدّت وقوع و قوت در غلبه و قهر دارد. هرگاه گفته شود: «عزَّ علي امرٍ»، يعني او بر فلان كار غالب و پيروز شد؛ و نيز هرگاه گفته شود: «مَن عزَّ بزَّ» يعني هر كس بر موضوع يا فردي غلبه پيدا كند، پيروز مي‏شود. و معني عبارت: «اُعزِزْتُ بما اصابَ فلانا» چنين است: مصيبتي كه بر فلان كس وارد شد، بر من سخت و گران آمد. و اگر گفته شود: «هو رجلٌ معزاز»، منظور فردي است كه به بيماري سخت و بي‏علاج مبتلا شده باشد. و اگر شيطان بر عقل و روان آدمي غلبه پيدا كند و حركات و گفتار او را در اختيار گيرد، با اين عبارت توصيف مي‏شود: «اسْتَعَزَّ عليه الشيطان».6
راغب اصفهاني نيز معني لغوي واژه «عزيز» را اين گونه تحليل مي‏كند:
«عزت در انسان عبارت از حالت [و ملكه نفساني] است كه مانع مغلوب شدن او [در برابر وسوسه‏هاي شيطاني و نفساني و نيز حملات دشمنان و رقيبان] است. چنين فردي را عزيز گويند زيرا همواره بر خصم غلبه مي‏يابد و مقهور و شكست خورده نيست. عرب به زمين سخت و نفوذ ناپذير، «ارض عِزاز» گويد. هنگام شنيدن خبر و نيز مشاهده امري كه تحمل آن سخت و مشكل است گفته مي‏شود: «عَزّ عليَّ (برمن سخت آمد)، و نيز در آيه 128 سوره توبه: «عزيزٌ عليه ماعَنِتُّم» همين معني مستفاد است».7
ابن منظور علاوه بر آنچه ابن فارس و راغب گفته‏اند مي‏افزايد:
«عزيز به فردي گفته مي‏شود كه همواره از قهر و غلبه ديگران در امان است. مفهوم اصلي اين مادّه بر قوت و شدت و غلبه دلالت مي‏كند و زمين سفت و سختي كه آب را به خود جذب نمي‏كند و پس از بارندگي، استعداد سيل خيزي دارد «ارض عزز» يا «ارض عزاز» گويند. «معزّ» از اسماء حسناي الهي است، يعني غلبه و عزت را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مي‏دهد...».8
از سه گفتار فوق چنين استنباط مي‏شود كه عزت در خصوص مواد و اشياء، عبارت است از نوعي خاصيت و ويژگي فيزيكي كه موجب سفت و سخت و نفوذ ناپذير بودن آنهاست، به‏گونه‏اي كه حتي در موارد خاص، نفوذ انوار و اشعه ريز و سريع در آن غير ممكن خواهد بود، مانند سُرب؛ و نيز عناصر و موادي كه در تركيبات شيميايي يا حركات فيزيكي، سخت و انعطاف ناپذيرند، مثل فولاد. و اما همين كلمه هرگاه در ارتباط با انسان به كار رود، عبارت است از حالت و ملكه نفساني و يا شهرت اجتماعي كه او را از هرگونه شكست، ذلّت، ضعف، فرسايش، اتهام، بد نامي و تحليل‏هاي مغرضين و اتهامات ناروا، به دور مي‏دارد تا آن‏جا كه همواره مردم از او به نيكي ياد مي‏كنند و هيچ‏گاه در مظانّ ضعف و زبوني قرار نمي‏گيرد.
بنابراين تحليل، اگر كلمه عزيز در وصف ذات كبريايي خداوند به كار رود، به عنوان يكي از اسماء اعظم الهي است كه هم معني وصفي دارد و هم فاعلي؛ بدين معني كه خداوند، موجودي عزيز، شكست ناپذير، غالب و قاهر است و هيچ امر و سخني بر اراده و كلام او غلبه نمي‏يابد، قدرت او فوق قدرت همگان است و در آفرينش هستي بي‏نياز از كمك ديگران است و هرگز در ايجاد نظام هستي و نظم و سامان آن، درمانده و عاجز نيست، و نيز بخشي از اين صفت را به هركس از بندگان كه اراده نمايد عطا مي‏كند. قدرت، علم و اراده او برتر از قدرت و علم و اراده ديگران (ماسوي اللّه‏) است و هيچ منشأ خلق و ايجاد و قدرتي با قدرت و اراده خداوند برابري نمي‏كند. تفاوت عزت خدايي با عزت غير خدايي در آن است كه شكست ناپذيري، ايستايي و صلابت و قهاريت خداوند، ذاتي و مستمر و جاودانه است اما عزت ماسوي اللّه‏، غير ذاتي و غير مستمر است و پس از گذران مرحله رشد، به ضعف و سستي خواهد گراييد؛ حتي عزّت و استحكام كوه‏ها و صخره‏هاي بزرگ. و عزت در انبيا و اوليا و مؤمنان تا زماني ماندگار است كه مرتبط با عزت و اراده الهي باشد.

بررسي و داوري

بررسي ترجمه‏هايي كه از كلمه عزيز انجام شده، حكايت از آن دارد كه ترجمه اين كلمه در لسان مترجمان قرآن، عموما پيروزمند، مقتدر، شكست ناپذير است و بيشتر مترجمان نتوانسته‏اند معادل فارسي مناسبي براي كلمه عزيز بيابند. ترجمه عزيز به «ارجمند» صحيح نيست، زيرا «ارجمند» فقط نوعي محبوبيت اجتماعي را مي‏رساند. كلمه «پيروزمند» نيز ترجمه مناسبي نيست، زيرا مفهوم نظامي و فيزيكي و رقابتي آن بر ديگر اجزاي معاني كلمه غالب است، و در كلمه «عزّتمند» هم ترجمه‏اي صورت نگرفته و فقط با افزودن پسوند «مند» شكل مركب و آميخته‏اي از لفظ عربي و پسوند فارسي را به خود گرفته است، و كلمه مقتدر نيز ترجمه فارسي نيست. در واقع هريك از مترجمان، به گونه‏اي كلمه «عزيز» را وصف نموده‏اند و ترجمه و برگردان به زبان فارسي صورت نگرفته است.
به نظر مي‏رسد معادل و ترجمه مناسبي از كلمه عزيز در زبان فارسي در دست نباشد. ناگزيريم با تركيب چند لفظ، اجزاي مفهومي اين كلمه را به فارسي برگردانيم و به عنوان ترجمه و شرح الاسم آن بنويسيم. ترجمه پيشنهادي ما در اين خصوص، «توانمند شكست ناپذير» است و لذا معني آيه چنين است: «... و او توانمند شكست ناپذير است ...».
حكيم
... وهوالعزيزالحكيم (حشر / 1)
ترجمه شماره 1
... و اوست درست كردار.
ترجمه شماره 2
... و اوست حكيم.
ترجمه شماره 3
... حكيم ...
ترجمه شماره 4
... حكيم ...
ترجمه شماره 5
... فرزانه است.
ترجمه شماره 6
... و او ... فرزانه‏اي علي الاطلاق است.
ترجمه شماره 7
... و او ... فرزانه است.

واژه‏شناسي

ابن فارس چنين تحليلي از ماده «حكم» به عمل آورده است:
«ماده حَكَمَ، به معني منع و اولين مشتق آن «حُكْمْ» است كه به معناي بازداشتن از ظلم است. به افسار حيوان از آن جهت «حَكَمَة» گفته‏اند كه حيوان را از انحراف و رفتن به راه‏هاي فرعي و ناخواسته باز مي‏دارد [و به راه مورد نظر هدايت مي‏نمايد]. به هر دانشي كه آدمي را از جهل و انحراف باز دارد، «حكمت» گويند و اگر اين كلمه به باب تفعيل رود، معناي ممانعت و بازدارندگي را افاده مي‏كند، لذا عبارت: «حَكَّمْتُ فلانا تحكيما» زماني گفته مي‏شود كه مانع تحقق اراده فردي گرديم».9
راغب در مفردات اين گونه توضيح مي‏دهد:
«معني اصلي ماده «حَكَمَ» بازداشتن كسي يا چيزي از امر و يا عملي است كه به قصد ايجاد اصلاح و سازندگي باشد».
بر اساس اين نظريه، هر نوع ممانعت و بازدارندگي را «حَكَمَ» نمي‏گويند و اين ماده بر آن اطلاق نمي‏شود، مگر بازدارندگي از عملي كه انگيزه و مقصود غايي آن، اصلاح و هدايت باشد. بر اين اساس عبارتِ:
«حكمت الدابة» يعني چارپا را به وسيله لجام و افسار، از حركت بازداشتم و او را در مسير صحيح و مورد نظر كه به مقصد انجامد، قرار دادم. و اگر گفته شود: «حكمتُ السفيه» يعني فرد نادان و سفيه را از انحراف باز داشتم [و راه درست و مطلوب را به او آموزش دادم]».
از نگاه راغب، هرنوع علم و دانشي را «حكمت» نمي‏گويند، بلكه آن، دانشي است كه مانع آدمي از جهل و ركود فكري بوده و ايصال به واقع را براي آدمي به ارمغان مي‏آورد. البته بر اساس عقيده راغب بايد توجه داشت كه مفهوم حكمت و حكيم درباره انسان و خداوند تفاوت خاصي باهم دارند، و آن اين كه:
«اگر حكمت و حكيم در ارتباط با خداوند به كار رود، مقصود آن است كه خداوند، علم به تمام اشياء و امور هستي دارد و تمام اشياء و موجودات را در عالي‏ترين حدِ اِحكام و سختي ايجاد نموده است».10
به گونه‏اي كه سستي و كژي و ناپايداري در نظم هستي راه ندارد. اما اين كلمه در ارتباط با انسان اين گونه تعريف شده است:
«علم و شناخت نسبت به موجودات و انجام كارهاي خير، و آيه: «ولقد آتينا لقمان الحكمة» (لقمان / 12) به اين مفهوم اشاره دارد؛ [يعني علم و شناخت نسبت به اعمال و كردار خير و نيكو و معروف را به لقمان داديم.] و اگر همين كلمه در وصف قرآن به كار رود، مقصود كتابي است كه مملو از حكمت است [و آيات آن در كمال نظم و اتقان و اعجاز و اعجاب است، و آيه‏اي از آن به سبب آيه ديگر نقض نمي‏شود11] «الر تلك آيات الكتاب الحكيم» (يونس / 1)».12
نكته زيبايي كه راغب به آن اشاره نموده، تبيين نسبت بين «حُكم» و «حكمت» است. فرمان و تصميم قاضي و حاكم را «حُكم» گويند. حكم، اعم از حكمت است بدين معني كه هر حكمتي حكم است اما هر حكمي، حكمت نيست، و بين آن دو نسبت عموم و خصوص مطلق وجود دارد. صدور برخي احكام قضايي و فرمان‏هاي حكومتي در جوامع بشري، حتي در جوامع اسلامي كه فاقد جمعيت و تأثير خارجي است، اين نظر راغب را تأييد مي‏نمايد.
ابن منظور علاوه بر نقل و تحليل لغت‏شناسانه عميق خود در خصوص ماده «حكم» و «حكمت» اعتقاد دارد كه خداوند تمام موجودات را در نهايت احكام و اتقان ايجاد نموده و به اين اعتبار به خداوند، حكيم گفته مي‏شود. او با نقل ديدگاهي از جوهري صاحب الصحاح مي‏گويد: «مبنا و منشأ هر حكمي، حكمتي است كه نتيجه علم و معرفت است». او در تحليل وصف قرآن به حكيم، گفته است: به دو اعتبار به قرآن، حكم اطلاق شده است؛ اول آن كه احكام و تعاليم و اوامر آن بر انسان‏ها حاكم است. دوم آن كه آيات آن در نهايت اتقان و استحكام است و الفاظ و معاني و آيات آن از هرگونه اختلاف و اضطراب به دور است. او در اين خصوص گفته است:
«... حكيم بر وزن فعيل همان معناي محكم بر وزن مُفْعَل را دارد. حاكم، حكيم و احكم الحاكمين هر سه از اسماء و صفات خداوند است و [بيان مي‏دارد كه] «حكم» متعلق به اوست. معني هر سه يكي است. وظيفه ما ايمان به تسميه خداوند به اين سه اسم است.»13

بررسي و داوري

در ترجمه‏هاي ذكر شده از آيه نخست سوره حشر، مترجمان در ترجمه كلمه «حكيم» همان شيوه‏اي را دنبال نموده‏اند كه در ترجمه كلمه «تسبيح» طي كردند؛ يعني كلمه حكيم اصلاً مورد ترجمه واقع نشده و اگر هم شده مفهوم جامع و نافذ آن بيان نشده است. اغلب گفته‏اند: «اوست خداوند حكيم». در اين خصوص داوري معني ندارد، زيرا اصلاً ترجمه‏اي صورت نگرفته است. ترجمه‏هاي موجود چنين بودند: «فرزانه»، «درست كردار». اين دو كلمه تا حدودي مي‏تواند ترجمه كلمه «حكيم» باشد، اما دربردارنده تمام اجزاي مفهومي آن نيست، بلكه بخشي از آن را بيان مي‏كند. كلمه «درست كردار» ترجمه مناسبي براي كلمه «صالح» است كه همان بخش دوم مفهوم حكيم مي‏باشد، يعني اصلاح و هدايت به درستي و راستي. و لذا بخش اول مفهوم حكمت و حكيم يعني «ممانعت و بازدارندگي» كه اتفاقا بخش قابل توجه كلمه است در ترجمه‏ها ديده نمي‏شود. كلمه «فرزانه» نيز تنها به علم خداوند اشاره دارد، و عمل آگاهانه و بي‏نظير خداوند را گواهي مي‏دهد.
با اين توضيح بايد اعتراف نمود كه تعيين يك كلمه به عنوان ترجمه «حكيم» امري ناممكن بوده است. ناگزير بايد يك عبارت مركب تفسيري براي واژه «حكيم» جُست وجو نمود. ترجمه تفسيري پيشنهادي ما براي اين واژه چنين است: «بازدارنده از كژي و هدايتگر به راستي و صلابت». و ترجمه آيه چنين خواهد بود: «اوست توانمند شكست ناپذير و بازدارنده از كژي و هدايتگر به راستي و صلابت».
حَشر
هُوَالَّذي اَخْرَجَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ اهل الكتابِ مِن ديارِهِمْ لاِوَّلِ الحشر... (حشر / 2)
ترجمه شماره 1
اوست آن كه بيرون كرده آنان را كه كافر شدند از اهل كتاب از ديارشان از براي نخست راندن...
ترجمه شماره 2
اوست آن خدايي كه نخستين بار كساني از اهل كتاب را كه كافر بودند از خانه‏هايشان بيرون راند...
ترجمه شماره 3
اوست خدايي كه كافران اهل كتاب را (يهود بني نضير) براي اولين بار همگي را از ديارشان بيرون كرد...
ترجمه شماره 4
اوست آن كه بيرون آورد آنان را كه كفر ورزيدند از اهل كتاب از خانه‏هاي خويش در آغاز گرد آوردن...
ترجمه شماره 5
اوست كه كافران اهل كتاب (يهوديان بني نضير) را از خانه و كاشانه‏اشان در آغاز هنگام رهسپاري انبوه آواره كرد.
ترجمه شماره 6
اوست كسي كه براي اولين بار كافراني از اهل كتاب را از ديارشان بيرون كرد...
ترجمه شماره 7
اوست كه كافر شدگان اهل كتاب را براي نخستين برخورد از خانه‏هايشان راند...

واژه‏شناسي

لغت نگاران در تحليل وضع لغوي كلمه «حشر» سخنان جالب توجهي بيان داشته‏اند. ابن فارس در تحليل اين كلمه مي‏گويد:
«حشر، يعني راندن، برانگيختن، فرستادن. اهل لغت گويند: حشر يعني جمع كردن چيزي توأم با راندن و به حركت درآوردن آن، و به پيامبر اكرم(ص) نيز «حاشر» گويند، زيرا در روز قيامت، پيروان خويش را در نزد خود جمع مي‏كند، و توجيه دوم آن كه چون پيامبر اسلام، آخرين پيامبر است، مردم در زمان او محشور مي‏شوند، و به اين اعتبار به پيامبر، حاشر گفته مي‏شود. موجوداتي چون پشه، مگس، كنه و غيره را از اين جهت حشرات و حشره گويند كه تعداد آنها بسيار فراوان است و مرتب در حال راندن و حركت از سويي به سوي ديگر هستند.»14
طبرسي در اين خصوص گفته است:
«جمع كردن و جمع شدن مردم از هر گوشه و كناري را حشر گويند و حاشر كسي است كه با جمع كردن مردم در يك نقطه و مركز، ماليات و خراج حكومتي را از آنها مي‏ستاند».15
راغب اصفهاني در تحليل كلمه «حشر» مي‏گويد:
«بيرون نمودن گروه‏هاي مختلف مردمي از پناهگاه‏ها و آسايشگاه‏هايشان و ترغيب آنان به جنگ و حضور در معركه نظامي و نظاير آن را حشر مي‏گويند. مثلاً گفته مي‏شود: «النساء لايُحْشَرنَ» يعني «لايُخرجنَ اِلي الغزو» زنان به جنگ فرستاده نمي‏شوند. كلمه حشر، جز در مورد گروه كثير از جانداران به كار نمي‏رود ... به قيامت نيز «يوم الحشر» گفته شده همان گونه كه روز برانگيختن و روز منتشر شدن نيز اطلاق شده است، و نيز آيه كريمه مي‏فرمايد: «واذا الوحوش حُشرَت» (تكوير / 5) «وابْعَث في المدائن حاشرين» (شعراء / 36)، «وحُشِرَ لسليمان جُنُودُه مِن الجن والانس والطير فهم يوزعون...» (نمل / 17) و به كسي كه گوش او به همه جا هست و همه خبرها را مي‏شنود، رجلٌ حشر الاذنين گويند».16
ابن منظور نيز مي‏گويد:
«حَشَرَ يعني جمع نمود، مجتمع ساخت، در يك‏جا گردآورد. به قيامت نيز «يوم الحشر» گويند. به ميدان و معركه نظامي «حَشر» گويند، زيرا مردم هنگام جنگ، از نقاط مختلف شهر در ميدان يا نقطه مشخصي از شهر گرد هم مي‏آيند. معني ديگر «حشر» جلاي وطن نمودن است، و مراد بيرون شدن از شهر است. ازهري مي‏گويد: در زبان يمني، بقاياي علف‏ها و يونجه‏زارها را پس از درو كردن «محشرة» مي‏گويند، و مردم چارپايان خود را براي چرا به اين محشره‏ها مي‏فرستند».17
در تفسير الميزان آمده است:
«بيرون كردن اجباري گروه‏هاي فراوان انساني را حشر گويند...»18
از مجموع تحليل‏هاي لغت شناسان عرب، چنين برداشت مي‏شود كه معني اصلي كلمه «حشر» رانده شدن و حركت گروهي است كه كمتر بر اساس اختيار و ميل است، بلكه تأثير عوامل خارجي و الزام از ناحيه غير، موجب رانش و به حركت درآمدن و بيرون رفتن جانوران و جانداران مي‏گردد. در لسان العرب نيز اضافه شده هنگامي كه خشكسالي و قحطي به شهري هجوم مي‏آورد، سكنه آن شهر يا روستا، وادار به حركت و كوچ ناخواسته و عمومي به نقاط ديگر و شهرهاي ديگر مي‏گردند.
پس سه بخش عمده در مفهوم لغوي كلمه حشر ديده مي‏شود: «جماعت انساني يا حيواني» ـ «حركت، رانش، كوچ و فرار» ـ «اجبار در حركت و كوچ». اگر كلمه حشر با اضافه «يوم» يعني به صورت «يوم الحشر» به كار رود، مراد از آن قيامت است. برخي مترجمان كلمه «حشر» را به برانگيختن برگردانده‏اند كه به نظر مي‏رسد آن را با مفهوم كلي «بعثت» خلط نموده‏اند.

بررسي و داوري

ترجمه‏هاي صورت پذيرفته از كلمه حشر در آيه دوم سوره حشر، همخواني و همسويي لازم را ندارند. برخي مترجمان، عبارت «اول الحشر» را به نخستين‏بار ترجمه نموده‏اند (ترجمه‏هاي شماره: 2-3-6) كه به نظر مي‏رسد اصلاً ترجمه‏اي از كلمه حشر صورت نگرفته است. در ترجمه شماره 5، اين كلمه به: «در آغاز هنگام رهسپاري انبوه» برگردانده شده و در ترجمه شماره 4 به «آغاز گردآوردن» و در ترجمه شماره 1، به «نخست راندن» يا به تعبير نگارنده، راندنِ نخستين، ترجمه شده است. به نظر مي‏رسد سه ترجمه (1 ـ 4 ـ 5) نسبت به ديگر ترجمه‏ها مناسب‏تر باشد، و در ترجمه شماره 7 همچون ترجمه‏هاي (2 ـ 3 ـ 6) تعبير نامناسبي را مشاهده مي‏نماييم، زيرا «برخورد و رويارويي» برگردان مناسبي از كلمه حشر نيست و هيچ تناسبي با مفهوم اصلي اين كلمه ندارد.
توجه به شأن نزول آيه مورد بحث راهگشاي خوبي براي ما خواهد بود تا مفهوم بهتري از «حشر» را دريافت نماييم. اين آيه در خصوص طايفه‏هايي از يهوديان پيمان شكن اطراف مدينه به ويژه طايفه «بني نضير» نازل شده است. آنان مدت‏ها در اطراف مدينه ساكن بودند و پس از انعقاد پيمان صلح و همكاري با مسلمانان بنا را بر ناسازگاري نهادند و سرانجام براثر نيرنگ منافقان، فريب خوردند و هنگام درگيري مسلمانان با يهوديان معاند، آنان قلعه‏ها و خانه‏هاي خود را رها نمودند و از مدينه گريختند. با توجه به شأن نزول آيه و وضع آن روزِ يهوديان فراري، دو ترجمه «نخست راندن» و «در هنگام رهسپاري انبوه» (ترجمه شماره 1 و 5) مي‏تواند ترجمه مقبولي باشد. مع الوصف بهترين و مناسب‏ترين ترجمه پيشنهادي، تركيبي آميخته از هر دو است: «نخستين رانده شدن انبوه يهوديان». با اين توضيح، ترجمه آيه چنين مي‏شود:
«اوست كه كافران اهل كتاب را در نخستين رانده شدن انبوه يهوديان، از خانه و كاشانه‏اشان آواره كرد...»
ترجيح تعبير «رانده شدن» بر عبارت «رهسپار شدن» بدان دليل است كه در راندن و بيرون شدن يهوديان از مدينه نوعي اكراه و اجبار بوده است، در صورتي كه تعبير «رهسپار شدن»، هيچ دلالتي بر اكراه ندارد، همان گونه كه نسبت به اختياري بودن حركت و رفتن نيز ساكت است.
حُصُون
... وظنّوا اَنَّهم مانِعَتُهُم حُصُونهم مِنَ‏اللّه‏ِ فأتيهُم اللّه‏ مِن‏حيثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا... (حشر / 2)
ترجمه شماره 1
...اهل كتاب گمان مي‏برند آن‏كه ايشان را بازدارنده ايشان است حصارهاي ايشان از خداست...
ترجمه شماره 2
...آنها نيز مي‏پنداشتند، حصارهايشان را توان آن هست كه در برابر خدا نگهدارشان باشد...
ترجمه شماره 3
... و هرگز شما (مسلمين) گمان نمي‏كرديد كه آنها از ديار خود بيرون روند و آنها هم حصارهاي محكم خود را از خدا نگهبان خود مي‏پنداشتند.
ترجمه شماره 4
... و مي‏پنداشتند كه بازدارنده است آنان را دژهاي ايشان از خدا ...
ترجمه شماره 5
... [و خودشان هم] گمان مي‏كردند، كه دژهايشان باز دارنده آنها در برابر امر و عقوبت الهي است ...
ترجمه شماره 6
... با اين كه شما احتمالش را هم نمي‏داديد و مي‏پنداشتيد دژهاي محكمي كه (يهوديان) دارند جلوگير هر دشمن و مانع آن مي‏شود كه ...
ترجمه شماره 7
... و آنها نيز گمان داشتند كه دژهاي محكم آنها از عذاب الهي مصونشان خواهد داشت ...

واژه‏شناسي

معني اصلي ماده (ح ص ن) محافظت و نگهداري است و گاه به معني ديواره حفاظ است. بانوي عفيف و با حيا و پاكدامن را «المرأة المتعفّفة الحاصنة» گويند، و هر چيزي كه از دستبرد و تصرف ممنوع باشد، «مُحصَن» گويند؛ از اين جهت برخي عرب‏ها اين كلمه را بر قفلِ در صندوق يا خانه اطلاق نموده‏اند.19
راغب اصفهاني در اين باره مي‏گويد: حصن به معني حصار و دژ و ديوار نفوذ ناپذيري است كه چيزي در آن نگهداري گردد. آيه «مانعتهم حصونهم مِن اللّه‏» (حشر / 2) اشاره به آن دارد كه يهوديان، با ساختن دژها و قلعه‏هاي محكم، گمان نمي‏كردند كسي متعرض آنان شود و آنان را وادار به اخراج نمايد... در تعابير فقهي به كسي كه نگهدار نفس خويش است «مُحصِن» و به زني كه شوهرش نگهدار و حصن اوست، «مُحصَن» گويند.20
در لسان العرب چنين آمده است:
«حَصُنَ يعني منع شد. حَصُنَ المكان، در جايي گفته مي‏شود كه مكان محافظت مي‏گردد و ورود به آن ممنوع است. «حِصن» به جايي گفته شود كه محفوظ و تحت نگهباني است و جمع آن حصون است. به قصر، قلعه و قفل، «مِحْصَن» گويند، و «امرأةٌ حصان» به زن پاكدامن و عفيف گويند».21

بررسي و داوري

از تحليل فوق چنين نتيجه مي‏گيريم كه حصن به معني جا و محل نفوذ ناپذير است كه ورود به آن توأم با زحمت و مشقت و به كاربردن نيروي قهري است. كاربرد اين كلمه درباره مكان و محل، گوياي نفوذ ناپذيري و درواقع مفهوم فيزيكي اين ماده است و هرگاه درباره انسان به كار رود، مفهوم معنوي آن مقصود است. اطلاق اين كلمه به دژها و قلعه‏هاي يهوديان حاكي از تدابير ويژه و پيش بيني‏هاي آنان در ساخت محل امن در برابر مسلمانان است.
از بين ترجمه‏هاي پيش گفته، ترجمه‏هاي 1-2-3، ترجمه‏هاي كامل و صحيحي نيستند، زيرا «حصار»، مفهوم «حصن» را نمي‏رساند، چون به هر مانع مشخص كننده‏اي در اطراف خانه يا زمين يا باغ، حصار گفته مي‏شود اما به آن دژ، يا قلعه اطلاق نمي‏گردد. ترجمه‏هاي 4-5-6-7 كه «حصون» را به دژ يا دژهاي محكم ترجمه نموده‏اند، به واقع نزديك‏ترند.
اما برترين ترجمه از كلمه حصون همان: «دژهاي محكم» است كه در ترجمه‏هاي 6-7 مندرج است. با اين توضيح ترجمه پيشنهادي ما از آيه دوم حشر چنين است:
«يهوديان، خود گمان مي‏كردند كه دژهاي محكم آنان، بازدارنده آنها در برابر عذاب و عقوبت الهي است...»
فاعتبروا
... فاعتبروا يا اولي الابصار ... (حشر / 2)
ترجمه شماره 1
... پس عبرت گيريد اي صاحبان ديده‏ها.
ترجمه شماره 2
... پس اي اهل بصيرت، عبرت بگيريد.
ترجمه شماره 3
... اي هوشياران عالم، از اين حادثه پند و عبرت گيريد.
ترجمه شماره 4
... پس عبرت گيريد اي دارندگان خِرَدها (يا ديدگان).
ترجمه شماره 5
... پس اي ديده‏وران عبرت گيريد.
ترجمه شماره 6
... پس اي صاحبان بصيرت، عبرت بگيريد.
ترجمه شماره 7
... پس اي صاحب‏نظران، عبرت گيريد.

واژه‏شناسي

يكي از زيباترين و پر محتواترين واژگان قرآني، واژه «عبرت» است. اين ماده لغوي به‏رغم معني و مفهوم گسترده‏اي كه دارد، مع الوصف هيچ‏يك از مشتقات آن به فارسي برگردانده نشده است. اين واژه در ادبيات عرب و نيز آيات قرآني كاربردهاي مختلف دارد. نزديك‏ترين معادل آن در فارسي كلمه «پند» است، اما اين كلمه هرگز شاملِ مفهوم عميق و گسترده مادّه عبرت نيست. ريشه «فاعتبروا»، «عَبَرَ» است كه دلالت بر نفوذ و ورود در چيزي و گذشتن از آن دارد. به عنوان مثال، گذشتن از جوي آب را «عبرتُ النَهر عبورا» گويند.22
برخي از لغت نگاران مفهوم اصلي كلمه «عبرت» و «عبر» را گذشتن و تجاوز از حالي به حال ديگر و رفتن از آب به طريق شنا يا قايق يا هر واسطه ديگر مي‏دانند و مشتقات اين ماده را اين گونه تعريف نموده‏اند:
ــ مَعْبَر: قسمتي از جوي آب و رودخانه (يا هر محل مضطرب ديگر) كه براي گذشتن از آن هموار شده است.
ــ عابر: كسي كه از راه و مسيري مي‏گذرد، «ولا جُنبا اِلاّ عابِرِي سَبِيلٍ» (نساء / 43).
ــ عبور: اين كلمه در زبان عربي صرفا به گذشتن از آب اطلاق مي‏شود.
ــ عبارت: قسمتي از سخن و كلام كه اگر در آن نفوذ نكنيم و از آن نگذريم، دستيابي به قسمت‏هاي ديگر كلام و مفهوم نهايي مقدور نيست.
ــ عُبْر، عِبْر: كنار رود و جوي آب.
ــ عُبْريّ: علف‏هايي كه كنار جوي و نهر آب مي‏رويند.
ــ تعبير: اختصاص به تفسير خواب دارد، گويي شخص تعبير كننده از ظاهر خواب مي‏گذرد و به باطن آن مي‏رسد. تعبير، اخص از تأويل است.
ــ مُعتبر: موضوع و مفهومي كه از ظاهر گذشته و به باطن عميق و ارزشمند علمي خود رسيده باشد. مطلب معتبر يا فرد معتبر در اين دو تركيب وصفي، از علم ظاهري و سطحي گذشته و به علم باطني و عمقي رسيده است.
ــ اعتبار، عبرت: مرتبه‏اي از شناخت كه نتيجه عبور و گذشتن انسان از ظواهر اشياء به بواطن آن حاصل مي‏شود. اگر فرد عاقل به مقدمات موجود در هر قضيه‏اي بنگرد و در آن ژرف انديشي كرده و به سمت باطن حركت نمايد، به فهم و شناخت باطنِ امور پي مي‏برد.23
ابن فارس در تحليل كلمه «اعتبار» مي‏افزايد:
«اعتبار برگرفته از «عبري النهر» است. عبرت از چيزي گرفتن يعني نگاه به چيزي انداختن و از آنچه به ديده و فهم مي‏رسد، پلي ساختن و به معني و مقصد اصلي رسيدن است. وقتي گفته مي‏شود: «فاعتبروا يا اولي الابصار» يعني اي ديده‏وران و صاحبان بصيرت! به آنچه ديگران انجام داده‏اند و مستحق عذاب شده‏اند خوب بنگريد و راز آن را بيابيد و از (ظاهر) آن بگذريد تا به حقيقتي برسيد كه شما را از عذاب الهي دور سازد.»24
از آنچه توضيح داده شد، چنين نتيجه گرفته مي‏شود:
1ـ عبرت، يك عمل فكري و قلبي است كه گاه داراي يك مقدمه حسّي است. انسان با گذشتن از مقدمات حسي يا عقلي به نتيجه‏اي منطقي و معقول مي‏رسد.
2 ـ ابزار لازم در عبرت، قواي فكري، وجدان و قواي حسي است.
3 ـ در عبرت، از سطحي نگري و توقف در پوسته‏هاي ظاهري و اوليه قضايا خودداري مي‏شود.
4 ـ قطعا عبور از لايه‏هاي مختلف و پيچ در پيچ و موانع بازدارنده زماني و مكاني و كلامي، كار آساني نيست و همراه با مشقّت است، كه مجهز نمودن خود به ابزار و وسايل جنبي (فيزيكي، فكري و تعقّلي) ضروري است.
5 ـ عبرت هنگامي حاصل مي‏شود كه تحوّل روحي در آدمي ايجاد گردد، و آن تحولي است نفساني از كيف داني به كيف عالي، و اين تحول مقدمه عبرت است. لذا عبرت عملي است كه نزد هر كس نشايد و حاصل نگردد، مگر آن كه صاحب شناخت و بصيرت باشد. خداوند فرموده است: «فاعتبروا يا اولي الابصار»، و در آيات ديگر قرآن، مخاطبان عبرت اين‏گونه معرفي شده‏اند:
«اولي الالباب ـ يوسف / 111»؛ «مَن يخشي ـ نازعات / 26»؛ قومٍ يَسمعون ـ نحل / 65»؛ «قومٍ يعقلون ـ نحل / 67»؛ «قومٍ يتفكرون ـ نحل / 69».

بررسي و داوري

هيچ يك از مترجمان، عبارت «فاعتبروا» را به فارسي برگردان ننموده‏اند بلكه همه آنان، عين نص عربي را به صورت «عبرت بگيريد» نقل كرده‏اند. برخي نيز كلمه پند را به عبرت افزوده و گفته‏اند: «پند و عبرت بگيريد». يعني مترجمان، هنر خود را در ترجمه اين كلمه اصيل و پر معني به كار نگرفته‏اند. شايد هم اقتضايي جز اين نداشته، زيرا كلمه «عبرت» و مشتقات آن، از كلمات و الفاظ رايج در زبان فارسي است و به اين گمان آن را بي‏نياز از ترجمه تشخيص داده‏اند. نكته مهمي كه قابل طرح است اين كه مفهوم و معناي عميقي كه در عبارت فاعتبروا و ماده عبرت وجود دارد، خصوصا در نزد دانشمندان علم لغت شناسي و عالمان به مفردات قرآني، هرگز معهود ذهن فارسي زبانان نيست. تصور اينان از ماده «عبرت» چيزي بيشتر از «پند» نيست. نگارنده اگر مورد ملامت قرار نگيرد، اجازه مي‏خواهد عبارت «موشكافي نتيجه بخش علمي » يا «گذر نتيجه بخش خردمندانه» را به عنوان معادل مركب فارسي براي واژه «عبرت» و «فاعتبروا» پيشنهاد دهد. در اين صورت ترجمه پيشنهادي آيه چنين خواهد بود:
«... پس اي ديده‏وران، موشكافي نتيجه بخش علمي نماييد».
«... پس اي ديده‏وران، گذر نتيجه بخش خردمندانه نماييد».
شاقُّوا
ذلك بانَّهم شاقّوا اللّه‏ ورسولَه... (حشر / 4)
ترجمه شماره 1
آن به سبب اين است كه ايشان مخالفت كردند با خدا و رسول او ...
ترجمه شماره 2
و اين به كيفر آن بود كه با خدا و پيامبرش مخالفت ورزيده ...
ترجمه شماره 3
اين بود كه آنان با خدا و رسول، سخت دشمني كردند ...
ترجمه شماره 4
اين بدان است كه ستيزه كردند ...
ترجمه شماره 5
اين از آن است كه با [امر] خداوند و پيامبرش، مخالفت كردند ...
ترجمه شماره 6
... با خدا و رسولش، دشمني كردند ...
ترجمه شماره 7
... مخالفت كردند ...

واژه‏شناسي

ماده «شَقَّ ـ يَشُقُّ» در اصل دلالت لغوي اشاره به ايجاد رخنه و شكاف در چيزي دارد. هرگاه گفته شود: «شَقَقْتُ الشي‏ءَ» مقصود ايجاد شكاف، سوراخ و رخنه در چيزي است. لذا به تكه جدا شده «شِقّه» گويند. و اگر اين رخنه و شكاف در گروه‏هاي انساني رخ دهد و پيمان و اتحاد آنان سُست گردد و از يكديگر جدا شوند، گويند بين آنان « شقاق» ايجاد شده كه نتيجه «شقاق» جدايي، پراكندگي، اختلاف نظر، مخالفت و عناد نسبت به يكديگر است. برخي از مشتقات اين ماده عبارتند از:
ــ شِقاق: رخنه و شكافي كه در جمع يك گروه از انسان‏هاي هم پيمان رخ دهد.
ــ مَشقّة: امر شديد و طاقت فرسايي كه تحمل آن مشكل باشد، گويي از شدت فشار آدمي را دو نيمه مي‏كند.
ــ شقيق: برادر، و شقيقه: خواهر، به جهت شباهت خُلقي و خَلقي، گويي از ابتدا يك نفر بوده‏اند و سپس از هم جدا شده‏اند.
ــ شقشقه: آه و ناله يكباره و ناگهاني شتر كه در گلوي او مي‏پيچد و صدايي به گوش مي‏رسد. وجه توصيف آن را بايد در قطع صدا جست و جو نمود. اين تعبير جز نزد عرب آن هم فقط در ارتباط با شتر نزد كسي يا جايي كاربرد ندارد.
ــ شِقّ: دشواري و شكستگي روحي و جسمي: «لَمْ تَكونُوا بالِغيه اِلاّ بِشِقِّ الأنفسِ» نحل / 7.
ــ شُقّة: نصف و نيمه هر قطعه از پارچه را گويند.
ــ شُقوق: ترك و چاك روي دست و پاي آدمي را شق و جمع آن را شُقوق گويند.
ــ شُقاق: دردي است در چارپايان كه سُم و مچ آنها آسيب مي‏بيند و درد فراوان دارد.
ــ شَقّ: منفجر شدن، مثلاً گفته مي‏شود: «فلانٌ شَقَّ مِنَ الغضبِ». انفجار دروني ناشي از غضب.

بررسي و داوري

از مجموع بيانات دانشمندان علم لغت و قرآن شناسان متقدّم25 چنين نتيجه مي‏گيريم كه ماده «شقاق» و «شاقّوا» و مشتقات آن دلالت بر ايجاد رخنه و شكاف و جدايي ناخواسته و نامطلوب در يك ماده يا موضوع يا موجود متحدّ مي‏نمايد به گونه‏اي كه رضايت‏مند نيست، مثل: انشقاق جامعه، انشقاق دل‏ها، انشقاق نظرات. كلمه «شاقّوا» فعل ماضي از «مشاقّه» و «يُشاقّ» داراي چنين مفهومي است. هر نوع شكاف در رأي و نظر و اصرار و لجاجت بر عقيده باطل را كه در مقابل عقيده صائب و منطقي باشد مشاقّة گويند، زيرا گروه باطل و خود رأي با اين عمل نامعقول و غير منطقي موجب شكست آراء و رخنه در وحدت و سرانجام اختلاف و چند دستگي مي‏گردد.
مترجمان قرآن، اغلب كلمه «شاقّوا» و «يُشاقّ» را به دشمني و ستيزه ترجمه نموده‏اند. در آيه مورد نظر مقصود انشقاقي است كه در يهوديان پيدا شد و آنان با روش‏هاي فريبنده قصد ايجاد رخنه و شكاف در صفوف مؤمنين نمودند و تلاش كردند تا از اين طريق چند صباحي ديگر برتري كاذب براي خود ايجاد نمايند. ترجمه‏هاي صورت گرفته فقط به نتيجه «شقاق» كه اختلاف و دشمني است اشاره دارد و لذا اين كلمه نيز مانند ديگر مفردات قرآني توسط مترجمان دچار مُثله و انشقاق معنوي شده است.
به نظر مي‏رسد مناسب‏ترين ترجمه از كلمه «مشاقّه» عبارت از: «ستيزه‏جويي و پراكندگي نظر» باشد. در اين صورت ترجمه آيه چنين خواهد بود: «اين بدان جهت است كه آنان در برابر خدا و پيامبرش ستيزه‏جويي كردند و دچار پراكندگي در رأي شدند ...».

پاورقيها:

1. اين مقاله، يكجا از سوي نويسنده براي مجله ارسال شده است كه به دليل طولاني بودن آن، در دو بخش چاپ مي‏شود. در اين شماره، بخش اول آن را از نظر مي‏گذرانيد. ترجمان وحي
2. معجم مقاييس اللغة، ابوالحسن احمد بن فارس بن زكريا همداني (395ق)، بيروت، دارالجيل.
3. مفردات الفاظ القرآن، الراغب الاصفهاني، تحقيق صفوان عدنان داوودي، دارالقلم دمشق ـ الدار الشاميّة بيروت، چاپ اول، 1412ق.
4. همان.
5. لسان العرب، ابن منظور، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408ق.
6. معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 38.
7. مفردات الفاظ القرآن، مادّه «عزّ».
8. لسان العرب، همان مادّه.
9. معجم مقاييس اللغة، ج 2، ص 91.
10. مفردات الفاظ القرآن، ص 248.
11. مطالب داخل قلاب از نگارنده است.
12. مفردات الفاظ القرآن، ص 248.
13. لسان العرب، ج 3، ص 270.
14. معجم مقاييس اللغة، ج 2، ص 66.
15. مجمع البيان في تفسير القرآن، شيخ ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي (548)، دارالمعرفة، بيروت، لبنان، الطبعة الثانيه، 1408ق، ج 9، ص 385.
16. مفردات الفاظ القرآن، ص 237.
17. لسان العرب، ج 3، صص 185-186.
18. ترجمه الميزان في تفسير القرآن، علامه طباطبايي، مترجم محمدباقر موسوي همداني، ج 19، ص 413.
19. معجم مقاييس اللغة، ج 2، ص 69.
20. مفردات الفاظ القرآن، ص 239.
21. لسان العرب، ج 3، ص 208.
22. ر ك. معجم مقاييس اللغة، ج 4، صص 207-208.
23. ر ك. مفردات الفاظ القرآن، ص 543؛ لسان العرب، ج 9، صص 16-17.
24. معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 210.
25. ر ك. معجم مقاييس اللغة، ج 3، صص 170-172؛ مفردات الفاظ القرآن، صص 459-460؛ لسان العرب، ج 7، صص 164-168.

مقالات مشابه

معناشناسی واژه اعجمی در کتاب و سنت

نام نشریهعلوم و معارف قرآن و حدیث

نام نویسندهحمیدرضا فهیمی تبار, مهدی آذری‌فرد

معناي واژه «ص-ل-ح» و مشتقات آن در قرآن

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهمجید صالحی

مفردات قرآن در «تفسیر المیزان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهمحمود حائری, صالح عادلی ساردو

خبری یا انشایی بودن اسلوب «سبحان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهوصال میمندی, علی بیانلو, سکینه حجازی