آنچه در پيش روي داريد، تحقيقي است در زمينه مفردات سوره حشر و بررسي معاني اصلي آنها در وضع لغوي و تطورات احتمالي كه در طول تاريخ ادبي به خود گرفته است، و سرانجام بررسي نوع كاربرد اين الفاظ در زبان وحي كه آيا معاني الفاظ در قرآن تابع وضع لغوي است يا تابع يكي از معاني عرفي، و وظيفه مترجمان كلام وحي در برگردان اين الفاظ به زبانهاي رايج دنيا چيست؟
بهرغم خوشهمّتي و تلاشي كه هر يك از مترجمان به اقتضاي دانش و اوضاع زمانه خود، در ترجمه قرآن نشان دادهاند، مع الوصف بررسي دقيق ترجمهها حكايت از وجود نوعي ناهمخواني در ترجمه آيات و مفردات آن دارد، هر چند در هدف همه يك چيز را دنبال ميكنند. بررسي تطبيقي ترجمههاي قرآن نشان ميدهد كه ترجمههاي موجود اگر چه پلهاي محكمي در ارتباط فارسي زبانان با مفاهيم قرآني بوده امّا بيشتر آنها خالي از نقص نبودهاند؛ به عنوان مثال، الفاظ و مفردات قرآني در انتقال به زبان فارسي تابع يكي از شكلهاي زير بوده است:
1 ـ يا به طور كامل به فارسي برگردانده شده است.
2 ـ يا ترجمهها، آميختهاي از عربي و فارسي است.
3 ـ و يا اينكه اصلاً ترجمه نشده و عينا در قالب الفاظ اوليه وارد متون ترجمه شده است.
افزون بر اين نقيصه، در مواردي كه مفردات به طور كامل به فارسي برگردان شده خارج از شكلهاي زير نبوده است:
1 ـ يا ترجمهها با مفاهيم اصلي كلمه در زبان عربي و لسان قرآني و عرف شرع انطباق مفهومي و معنوي دارد.
2 ـ يا بخشي از مفاهيم اصلي كلمه (لغوي يا عرفي) برگردان شده و بقيه مورد غفلت واقع شده است.
3 ـ يا اين كه ترجمه صورت گرفته هيچ گونه انطباق و همخواني با مفهوم يا مفاهيم لغوي و عرفي الفاظ قرآني ندارد.
چاره چيست؟ عامل ناهمخواني و انطباق ناپذيري برخي از ترجمههاي قرآن با مفاهيم اصلي اين است كه مترجمان در ترجمه نصوص قرآن به هر ابزار و دانشي رجوع نمودهاند مگر يك مورد، و آن «مفاهيم الفاظ در وضع لغوي يا اصطلاحي» است. اين غفلت، مشكلهاي نامعقول و نامطلوبي در برخي از ترجمهها وارد آورده است كه هر گاه مورد بازنگري قرار نگيرد و جريان عظيم و مبارك ترجمه و مترجمان همين مسير را دنبال نمايد، آيندگان نيز چنين انتقادي را خواهند نمود.
ما در اين تحقيق براي اثبات ضرورت مراجعه مترجمان قرآن به مفاهيم لغوي و عرفي الفاظ و مفردات قرآني و به منظور دستيابي به ترجمه برتر و فهم بهتر آيات در قالب زبان و ادبيات واسطه، يكي از سورههاي قرآن را انتخاب نموده و همين هدف را در لابهلاي الفاظ و تك واژههاي آن جست و جو نمودهايم تا به ترجمه و فهم مطلوبي از آيات نايل شويم. بدين منظور سوره 59 قرآن (حشر) را كه از زيباترين و پرواژهترين سورههاي قرآني است برگزيدهايم و به تحليل 16 واژه آن از ديدگاه لغت شناسان توانمند پرداختهايم. پس از دستيابي به معاني اصلي كلمات، به مقايسه برخي از ترجمههاي موجود نظر كرده و ضمن تحليل و داوري در اين موارد، ترجمه برتر را ارائه دادهايم.
هربار كه واژگان سوره حشر را بررسي ميكنيم، به طور ثابت و مشترك، تناوب زير را رعايت مينماييم: معرفي واژه مورد نظر، معرفي آيه مربوط، معرفي ترجمههاي مختلف، تحليل لغوي واژگان، نتيجه گيري از تحليل لغوي، تحليل ترجمهها، داوري و در پايان، معرفي ترجمه برتر يا پيشنهادي.
به منظور دستيابي به ترجمه برتر از قرآن كريم و تسهيل در فهم بهتر و كاملتر آيات قرآني، دو پيشنهاد مطرح ميشود:
1 ـ تا كنون هر چه ترجمه صورت پذيرفته، نتيجه تك نگاريهاي مترجمان بوده است؛ قطعا اگر سنت نويني در امر ترجمه قرآن نهاده شود، و با تشكيل لجنههاي تخصصي امرِ ترجمه قرآن به صورت گروهي شكل گيرد، نتايج معقول و مطلوبي به دنبال خواهد داشت.
2 ـ لازم است مترجمان و كارشناسان و اعضاي لجنههاي ترجمه بر معاني اصلي الفاظ چه در وضع لغوي و چه در وضع اصطلاحي و عرف متشرّعان و مترجمان تسلّط يابند تا به ترجمه خود اصالت معنوي بخشند.
به منظور اجتناب از تكرار اسامي مترجمان، شمارههاي زير كه هر يك دلالت بر ترجمه مستقلي از قرآن دارد و همه آنها چاپ شده است، لحاظ شده است:
ترجمه شماره 1
ترجمه جمال الدين بن حسين خوانساري (متوفي 1125ق)
نام صحيح و كامل اين ترجمه چنين است: تاج التراجم يا موائد الرحمن في ترجمة القرآن كه توسط ميرزا محمد ملك الكتاب در سال 1867م در بمبئي انتشار يافته است و البته نبايد آن را با تاج التراجم في تفسير القرآن للاعاجم، اثر شاهفور اسفرايني اشتباه كرد.
ترجمه شماره 2
ترجمه قرآن، عبدالمحمد آيتي
ترجمه شماره 3
ترجمه قرآن، مهدي الهي قمشهاي
ترجمه شماره 4
ترجمه قرآن، محمدكاظم معزّي
ترجمه شماره 5
ترجمه قرآن، بهاءالدين خرمشاهي
ترجمه شماره 6
ترجمه قرآن، محمدباقر موسوي همداني برگرفته از ترجمه الميزان في تفسير القرآن
ترجمه شماره 7
ترجمه قرآن، كاظم پورجوادي
اكنون به بررسي تطبيقي ترجمهها و تحليل لغوي و عرفيِ الفاظ انتخابي سوره حشر ميپردازيم.
تسبيح
سَبَّح للّهِِ ما فِي السَّمواتِ وَما فِي الاَْرضِ... (حشر / 1)
ترجمه شماره 1
تسبيح كرد مر خداي را آنچه در آسمانها و زمين است...
ترجمه شماره 2
خداوند را تسبيح گويند هر چه در آسمانها و هرچه در زمين است...
ترجمه شماره 3
هرچه در آسمانها و زمين است، همه به تسبيح و ستايش خداي عالم ... مشغولند.
ترجمه شماره 4
تسبيح گفت خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ...
ترجمه شماره 5
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خداوند را تسبيح ميگويد...
ترجمه شماره 6
آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است، براي خدا تسبيح كردند...
ترجمه شماره 7
هرچه در آسمانها و زمين است، تسبيحگوي خدايند.
در معجم مقاييس اللغة آمده است:
«ماده تسبيح داراي دو معني اصلي است. نخستين معني بر جنسي از عبادت دلالت دارد. بر اين اساس به نمازهاي نافله و غير واجب، «سُبحة» ميگويند.
كلمات «سبحان»، «سبوح» و «سُبُحات»، از همين اصل گرفته شده است. دومين معني، دلالت بر حركت سريع در هوا يا روي آب دارد و لذا «سبح» و «سباحة» به معناي شناور روي آب است. برخي واژگان از اين اصل گرفته شدهاند، مانند: «سابح» به معني نوعي اسب تيزرو كه هنگام دويدن دو دست را به زيبايي و كشش تمام به سمت جلو حركت ميدهد و پيش ميرود، گويي در هوا شنا ميكند. در قرآن نيز آمده است: «والسّابِحاتِ سَبحا» (نازعات / 3)»2
در تبيين مفهوم لغوي ماده تسبيح در مفردات راغب چنين ميخوانيم:
«هر نوع حركت سريع و شتابدار در آب و هوا را «سبح» گويند و به طور مجاز حركت سيارات در فلك مخصوص را «سبح» گويند «كلٌّ في فلك يَسْبَحون» (انبياء / 33)، و نيز هرگونه حركت سريع در انجام اعمال روزانه آدمي را «سبح» گويند، و در قرآن كريم آمده است: «اِنَّ لك في النهار سبحا طويلاً» (مزمل / 7)».3
اين آيه دلالت بر آن دارد كه سرعت عملي و انگيزهمندي آدمي در انجام امور و وظايف اجتماعي در روز بيشتر از شب است. راغب ميافزايد:
«سرعت و شتاب آدمي در عبادت و پرستش خدا را «تسبيح» گويند اعم از آن كه تسبيح او با ذكر و لفظ باشد يا به طور عملي صورت پذيرد، حتي سرعت آدمي در اتخاذ نيات و تصميمهاي خير و في سبيل اللّه را نيز نوعي تسبيح نامند».4
ابن منظور نيز در اين مورد آورده است:
«به اسب تيزرو، سابح و سَبوح گويند، گويي با دستانش در هوا شنا ميكند. سبحان، اسمي است كه قائممقام مصدر از ماده «سبح» است و «تسبيح» از ماده «سبَّح» بوده و تنزيه و تبعيد خداوند از هر نوع صفت سلبي و ناشايست را «تسبيح» ميگويند».5
به نظر ميرسد كه اطلاق «سُبْحه» و «سُبُحات» به نمازهاي مستحبي و نافله از اين جهت باشد كه بنده پرستشگر، سرعت و ميل فراواني به پرستش خداوند دارد و در اين مسير، به فرايض اكتفا نميكند. از تحليل لغوي كه لغت شناسان مشهور عرب از واژه «تسبيح» و «سبح» به عمل آوردهاند نتيجه گرفته ميشود كه اين كلمه هرگاه در ارتباط با خداوند مطرح شود دلالت بر نوعي پرستش و ستايشگري دارد كه ستايشگر مرحله پرستش و ستايش واجب را پشت سر نهاده و با انگيزهمندي و سرعت و عشق و علاقه بيشتر به ستايش بيشتري ميپردازد. از آن جا كه هر عمل آسان و دوست داشتني و شعف انگيز، به پرواز در هوا تشبيه ميشود، بنده ستايشگر و به تعبير عام، موجودات آسماني و زميني در عمل تسبيح و تنزيه الهي، داراي چنين احساسي ميباشند.
در ترجمههاي ياد شده، واژه «تسبيح» در آيه نخستين سوره حشر، همچون ديگر آيات، آن گونه كه شايسته مفهوم لغوي آن است، ترجمه نشده است. شايد دليل آن عدم ظرفيت كلمات فارسي در تحمل و پذيرش مفهوم گسترده و عميق «تسبيح» باشد كه مترجم را به گزينش تعبيراتي نارسا از قبيل: ستايش، عبادت و... واداشته است. براي ارائه ترجمه برتر ناگزيريم از مرحله ترجمه لفظي پا فراتر نهاده به قلمرو تفسير «تسبيح» وارد گرديم، لذا ترجمه تفسيري پيشنهادي ما چنين است:
«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خداوند را فرا پرستي ميكنند...»
عزيز
... وهوالعزيز... (حشر / 1)
ترجمه شماره 1
... و اوست ارجمند ...
ترجمه شماره 2
... و اوست پيروزمند ...
ترجمه شماره 3
... و او مقتدر است ...
ترجمه شماره 4
... و اوست عزّتمند ...
ترجمه شماره 5
... و او پيروزمند است ...
ترجمه شماره 6
... و او مقتدري شكست ناپذير است.
ترجمه شماره 7
... او توانمند ... است.
ابن فارس در تبيين معني واژه «عزيز» چنين ميگويد:
«حروف اصلي اين كلمه «ع ـ ز ـ ز» است و داراي يك معني اصلي است كه دلالت بر شدّت وقوع و قوت در غلبه و قهر دارد. هرگاه گفته شود: «عزَّ علي امرٍ»، يعني او بر فلان كار غالب و پيروز شد؛ و نيز هرگاه گفته شود: «مَن عزَّ بزَّ» يعني هر كس بر موضوع يا فردي غلبه پيدا كند، پيروز ميشود. و معني عبارت: «اُعزِزْتُ بما اصابَ فلانا» چنين است: مصيبتي كه بر فلان كس وارد شد، بر من سخت و گران آمد. و اگر گفته شود: «هو رجلٌ معزاز»، منظور فردي است كه به بيماري سخت و بيعلاج مبتلا شده باشد. و اگر شيطان بر عقل و روان آدمي غلبه پيدا كند و حركات و گفتار او را در اختيار گيرد، با اين عبارت توصيف ميشود: «اسْتَعَزَّ عليه الشيطان».6
راغب اصفهاني نيز معني لغوي واژه «عزيز» را اين گونه تحليل ميكند:
«عزت در انسان عبارت از حالت [و ملكه نفساني] است كه مانع مغلوب شدن او [در برابر وسوسههاي شيطاني و نفساني و نيز حملات دشمنان و رقيبان] است. چنين فردي را عزيز گويند زيرا همواره بر خصم غلبه مييابد و مقهور و شكست خورده نيست. عرب به زمين سخت و نفوذ ناپذير، «ارض عِزاز» گويد. هنگام شنيدن خبر و نيز مشاهده امري كه تحمل آن سخت و مشكل است گفته ميشود: «عَزّ عليَّ (برمن سخت آمد)، و نيز در آيه 128 سوره توبه: «عزيزٌ عليه ماعَنِتُّم» همين معني مستفاد است».7
ابن منظور علاوه بر آنچه ابن فارس و راغب گفتهاند ميافزايد:
«عزيز به فردي گفته ميشود كه همواره از قهر و غلبه ديگران در امان است. مفهوم اصلي اين مادّه بر قوت و شدت و غلبه دلالت ميكند و زمين سفت و سختي كه آب را به خود جذب نميكند و پس از بارندگي، استعداد سيل خيزي دارد «ارض عزز» يا «ارض عزاز» گويند. «معزّ» از اسماء حسناي الهي است، يعني غلبه و عزت را به هر كس از بندگانش كه بخواهد ميدهد...».8
از سه گفتار فوق چنين استنباط ميشود كه عزت در خصوص مواد و اشياء، عبارت است از نوعي خاصيت و ويژگي فيزيكي كه موجب سفت و سخت و نفوذ ناپذير بودن آنهاست، بهگونهاي كه حتي در موارد خاص، نفوذ انوار و اشعه ريز و سريع در آن غير ممكن خواهد بود، مانند سُرب؛ و نيز عناصر و موادي كه در تركيبات شيميايي يا حركات فيزيكي، سخت و انعطاف ناپذيرند، مثل فولاد. و اما همين كلمه هرگاه در ارتباط با انسان به كار رود، عبارت است از حالت و ملكه نفساني و يا شهرت اجتماعي كه او را از هرگونه شكست، ذلّت، ضعف، فرسايش، اتهام، بد نامي و تحليلهاي مغرضين و اتهامات ناروا، به دور ميدارد تا آنجا كه همواره مردم از او به نيكي ياد ميكنند و هيچگاه در مظانّ ضعف و زبوني قرار نميگيرد.
بنابراين تحليل، اگر كلمه عزيز در وصف ذات كبريايي خداوند به كار رود، به عنوان يكي از اسماء اعظم الهي است كه هم معني وصفي دارد و هم فاعلي؛ بدين معني كه خداوند، موجودي عزيز، شكست ناپذير، غالب و قاهر است و هيچ امر و سخني بر اراده و كلام او غلبه نمييابد، قدرت او فوق قدرت همگان است و در آفرينش هستي بينياز از كمك ديگران است و هرگز در ايجاد نظام هستي و نظم و سامان آن، درمانده و عاجز نيست، و نيز بخشي از اين صفت را به هركس از بندگان كه اراده نمايد عطا ميكند. قدرت، علم و اراده او برتر از قدرت و علم و اراده ديگران (ماسوي اللّه) است و هيچ منشأ خلق و ايجاد و قدرتي با قدرت و اراده خداوند برابري نميكند. تفاوت عزت خدايي با عزت غير خدايي در آن است كه شكست ناپذيري، ايستايي و صلابت و قهاريت خداوند، ذاتي و مستمر و جاودانه است اما عزت ماسوي اللّه، غير ذاتي و غير مستمر است و پس از گذران مرحله رشد، به ضعف و سستي خواهد گراييد؛ حتي عزّت و استحكام كوهها و صخرههاي بزرگ. و عزت در انبيا و اوليا و مؤمنان تا زماني ماندگار است كه مرتبط با عزت و اراده الهي باشد.
بررسي ترجمههايي كه از كلمه عزيز انجام شده، حكايت از آن دارد كه ترجمه اين كلمه در لسان مترجمان قرآن، عموما پيروزمند، مقتدر، شكست ناپذير است و بيشتر مترجمان نتوانستهاند معادل فارسي مناسبي براي كلمه عزيز بيابند. ترجمه عزيز به «ارجمند» صحيح نيست، زيرا «ارجمند» فقط نوعي محبوبيت اجتماعي را ميرساند. كلمه «پيروزمند» نيز ترجمه مناسبي نيست، زيرا مفهوم نظامي و فيزيكي و رقابتي آن بر ديگر اجزاي معاني كلمه غالب است، و در كلمه «عزّتمند» هم ترجمهاي صورت نگرفته و فقط با افزودن پسوند «مند» شكل مركب و آميختهاي از لفظ عربي و پسوند فارسي را به خود گرفته است، و كلمه مقتدر نيز ترجمه فارسي نيست. در واقع هريك از مترجمان، به گونهاي كلمه «عزيز» را وصف نمودهاند و ترجمه و برگردان به زبان فارسي صورت نگرفته است.
به نظر ميرسد معادل و ترجمه مناسبي از كلمه عزيز در زبان فارسي در دست نباشد. ناگزيريم با تركيب چند لفظ، اجزاي مفهومي اين كلمه را به فارسي برگردانيم و به عنوان ترجمه و شرح الاسم آن بنويسيم. ترجمه پيشنهادي ما در اين خصوص، «توانمند شكست ناپذير» است و لذا معني آيه چنين است: «... و او توانمند شكست ناپذير است ...».
حكيم
... وهوالعزيزالحكيم (حشر / 1)
ترجمه شماره 1
... و اوست درست كردار.
ترجمه شماره 2
... و اوست حكيم.
ترجمه شماره 3
... حكيم ...
ترجمه شماره 4
... حكيم ...
ترجمه شماره 5
... فرزانه است.
ترجمه شماره 6
... و او ... فرزانهاي علي الاطلاق است.
ترجمه شماره 7
... و او ... فرزانه است.
ابن فارس چنين تحليلي از ماده «حكم» به عمل آورده است:
«ماده حَكَمَ، به معني منع و اولين مشتق آن «حُكْمْ» است كه به معناي بازداشتن از ظلم است. به افسار حيوان از آن جهت «حَكَمَة» گفتهاند كه حيوان را از انحراف و رفتن به راههاي فرعي و ناخواسته باز ميدارد [و به راه مورد نظر هدايت مينمايد]. به هر دانشي كه آدمي را از جهل و انحراف باز دارد، «حكمت» گويند و اگر اين كلمه به باب تفعيل رود، معناي ممانعت و بازدارندگي را افاده ميكند، لذا عبارت: «حَكَّمْتُ فلانا تحكيما» زماني گفته ميشود كه مانع تحقق اراده فردي گرديم».9
راغب در مفردات اين گونه توضيح ميدهد:
«معني اصلي ماده «حَكَمَ» بازداشتن كسي يا چيزي از امر و يا عملي است كه به قصد ايجاد اصلاح و سازندگي باشد».
بر اساس اين نظريه، هر نوع ممانعت و بازدارندگي را «حَكَمَ» نميگويند و اين ماده بر آن اطلاق نميشود، مگر بازدارندگي از عملي كه انگيزه و مقصود غايي آن، اصلاح و هدايت باشد. بر اين اساس عبارتِ:
«حكمت الدابة» يعني چارپا را به وسيله لجام و افسار، از حركت بازداشتم و او را در مسير صحيح و مورد نظر كه به مقصد انجامد، قرار دادم. و اگر گفته شود: «حكمتُ السفيه» يعني فرد نادان و سفيه را از انحراف باز داشتم [و راه درست و مطلوب را به او آموزش دادم]».
از نگاه راغب، هرنوع علم و دانشي را «حكمت» نميگويند، بلكه آن، دانشي است كه مانع آدمي از جهل و ركود فكري بوده و ايصال به واقع را براي آدمي به ارمغان ميآورد. البته بر اساس عقيده راغب بايد توجه داشت كه مفهوم حكمت و حكيم درباره انسان و خداوند تفاوت خاصي باهم دارند، و آن اين كه:
«اگر حكمت و حكيم در ارتباط با خداوند به كار رود، مقصود آن است كه خداوند، علم به تمام اشياء و امور هستي دارد و تمام اشياء و موجودات را در عاليترين حدِ اِحكام و سختي ايجاد نموده است».10
به گونهاي كه سستي و كژي و ناپايداري در نظم هستي راه ندارد. اما اين كلمه در ارتباط با انسان اين گونه تعريف شده است:
«علم و شناخت نسبت به موجودات و انجام كارهاي خير، و آيه: «ولقد آتينا لقمان الحكمة» (لقمان / 12) به اين مفهوم اشاره دارد؛ [يعني علم و شناخت نسبت به اعمال و كردار خير و نيكو و معروف را به لقمان داديم.] و اگر همين كلمه در وصف قرآن به كار رود، مقصود كتابي است كه مملو از حكمت است [و آيات آن در كمال نظم و اتقان و اعجاز و اعجاب است، و آيهاي از آن به سبب آيه ديگر نقض نميشود11] «الر تلك آيات الكتاب الحكيم» (يونس / 1)».12
نكته زيبايي كه راغب به آن اشاره نموده، تبيين نسبت بين «حُكم» و «حكمت» است. فرمان و تصميم قاضي و حاكم را «حُكم» گويند. حكم، اعم از حكمت است بدين معني كه هر حكمتي حكم است اما هر حكمي، حكمت نيست، و بين آن دو نسبت عموم و خصوص مطلق وجود دارد. صدور برخي احكام قضايي و فرمانهاي حكومتي در جوامع بشري، حتي در جوامع اسلامي كه فاقد جمعيت و تأثير خارجي است، اين نظر راغب را تأييد مينمايد.
ابن منظور علاوه بر نقل و تحليل لغتشناسانه عميق خود در خصوص ماده «حكم» و «حكمت» اعتقاد دارد كه خداوند تمام موجودات را در نهايت احكام و اتقان ايجاد نموده و به اين اعتبار به خداوند، حكيم گفته ميشود. او با نقل ديدگاهي از جوهري صاحب الصحاح ميگويد: «مبنا و منشأ هر حكمي، حكمتي است كه نتيجه علم و معرفت است». او در تحليل وصف قرآن به حكيم، گفته است: به دو اعتبار به قرآن، حكم اطلاق شده است؛ اول آن كه احكام و تعاليم و اوامر آن بر انسانها حاكم است. دوم آن كه آيات آن در نهايت اتقان و استحكام است و الفاظ و معاني و آيات آن از هرگونه اختلاف و اضطراب به دور است. او در اين خصوص گفته است:
«... حكيم بر وزن فعيل همان معناي محكم بر وزن مُفْعَل را دارد. حاكم، حكيم و احكم الحاكمين هر سه از اسماء و صفات خداوند است و [بيان ميدارد كه] «حكم» متعلق به اوست. معني هر سه يكي است. وظيفه ما ايمان به تسميه خداوند به اين سه اسم است.»13
در ترجمههاي ذكر شده از آيه نخست سوره حشر، مترجمان در ترجمه كلمه «حكيم» همان شيوهاي را دنبال نمودهاند كه در ترجمه كلمه «تسبيح» طي كردند؛ يعني كلمه حكيم اصلاً مورد ترجمه واقع نشده و اگر هم شده مفهوم جامع و نافذ آن بيان نشده است. اغلب گفتهاند: «اوست خداوند حكيم». در اين خصوص داوري معني ندارد، زيرا اصلاً ترجمهاي صورت نگرفته است. ترجمههاي موجود چنين بودند: «فرزانه»، «درست كردار». اين دو كلمه تا حدودي ميتواند ترجمه كلمه «حكيم» باشد، اما دربردارنده تمام اجزاي مفهومي آن نيست، بلكه بخشي از آن را بيان ميكند. كلمه «درست كردار» ترجمه مناسبي براي كلمه «صالح» است كه همان بخش دوم مفهوم حكيم ميباشد، يعني اصلاح و هدايت به درستي و راستي. و لذا بخش اول مفهوم حكمت و حكيم يعني «ممانعت و بازدارندگي» كه اتفاقا بخش قابل توجه كلمه است در ترجمهها ديده نميشود. كلمه «فرزانه» نيز تنها به علم خداوند اشاره دارد، و عمل آگاهانه و بينظير خداوند را گواهي ميدهد.
با اين توضيح بايد اعتراف نمود كه تعيين يك كلمه به عنوان ترجمه «حكيم» امري ناممكن بوده است. ناگزير بايد يك عبارت مركب تفسيري براي واژه «حكيم» جُست وجو نمود. ترجمه تفسيري پيشنهادي ما براي اين واژه چنين است: «بازدارنده از كژي و هدايتگر به راستي و صلابت». و ترجمه آيه چنين خواهد بود: «اوست توانمند شكست ناپذير و بازدارنده از كژي و هدايتگر به راستي و صلابت».
حَشر
هُوَالَّذي اَخْرَجَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ اهل الكتابِ مِن ديارِهِمْ لاِوَّلِ الحشر... (حشر / 2)
ترجمه شماره 1
اوست آن كه بيرون كرده آنان را كه كافر شدند از اهل كتاب از ديارشان از براي نخست راندن...
ترجمه شماره 2
اوست آن خدايي كه نخستين بار كساني از اهل كتاب را كه كافر بودند از خانههايشان بيرون راند...
ترجمه شماره 3
اوست خدايي كه كافران اهل كتاب را (يهود بني نضير) براي اولين بار همگي را از ديارشان بيرون كرد...
ترجمه شماره 4
اوست آن كه بيرون آورد آنان را كه كفر ورزيدند از اهل كتاب از خانههاي خويش در آغاز گرد آوردن...
ترجمه شماره 5
اوست كه كافران اهل كتاب (يهوديان بني نضير) را از خانه و كاشانهاشان در آغاز هنگام رهسپاري انبوه آواره كرد.
ترجمه شماره 6
اوست كسي كه براي اولين بار كافراني از اهل كتاب را از ديارشان بيرون كرد...
ترجمه شماره 7
اوست كه كافر شدگان اهل كتاب را براي نخستين برخورد از خانههايشان راند...
لغت نگاران در تحليل وضع لغوي كلمه «حشر» سخنان جالب توجهي بيان داشتهاند. ابن فارس در تحليل اين كلمه ميگويد:
«حشر، يعني راندن، برانگيختن، فرستادن. اهل لغت گويند: حشر يعني جمع كردن چيزي توأم با راندن و به حركت درآوردن آن، و به پيامبر اكرم(ص) نيز «حاشر» گويند، زيرا در روز قيامت، پيروان خويش را در نزد خود جمع ميكند، و توجيه دوم آن كه چون پيامبر اسلام، آخرين پيامبر است، مردم در زمان او محشور ميشوند، و به اين اعتبار به پيامبر، حاشر گفته ميشود. موجوداتي چون پشه، مگس، كنه و غيره را از اين جهت حشرات و حشره گويند كه تعداد آنها بسيار فراوان است و مرتب در حال راندن و حركت از سويي به سوي ديگر هستند.»14
طبرسي در اين خصوص گفته است:
«جمع كردن و جمع شدن مردم از هر گوشه و كناري را حشر گويند و حاشر كسي است كه با جمع كردن مردم در يك نقطه و مركز، ماليات و خراج حكومتي را از آنها ميستاند».15
راغب اصفهاني در تحليل كلمه «حشر» ميگويد:
«بيرون نمودن گروههاي مختلف مردمي از پناهگاهها و آسايشگاههايشان و ترغيب آنان به جنگ و حضور در معركه نظامي و نظاير آن را حشر ميگويند. مثلاً گفته ميشود: «النساء لايُحْشَرنَ» يعني «لايُخرجنَ اِلي الغزو» زنان به جنگ فرستاده نميشوند. كلمه حشر، جز در مورد گروه كثير از جانداران به كار نميرود ... به قيامت نيز «يوم الحشر» گفته شده همان گونه كه روز برانگيختن و روز منتشر شدن نيز اطلاق شده است، و نيز آيه كريمه ميفرمايد: «واذا الوحوش حُشرَت» (تكوير / 5) «وابْعَث في المدائن حاشرين» (شعراء / 36)، «وحُشِرَ لسليمان جُنُودُه مِن الجن والانس والطير فهم يوزعون...» (نمل / 17) و به كسي كه گوش او به همه جا هست و همه خبرها را ميشنود، رجلٌ حشر الاذنين گويند».16
ابن منظور نيز ميگويد:
«حَشَرَ يعني جمع نمود، مجتمع ساخت، در يكجا گردآورد. به قيامت نيز «يوم الحشر» گويند. به ميدان و معركه نظامي «حَشر» گويند، زيرا مردم هنگام جنگ، از نقاط مختلف شهر در ميدان يا نقطه مشخصي از شهر گرد هم ميآيند. معني ديگر «حشر» جلاي وطن نمودن است، و مراد بيرون شدن از شهر است. ازهري ميگويد: در زبان يمني، بقاياي علفها و يونجهزارها را پس از درو كردن «محشرة» ميگويند، و مردم چارپايان خود را براي چرا به اين محشرهها ميفرستند».17
در تفسير الميزان آمده است:
«بيرون كردن اجباري گروههاي فراوان انساني را حشر گويند...»18
از مجموع تحليلهاي لغت شناسان عرب، چنين برداشت ميشود كه معني اصلي كلمه «حشر» رانده شدن و حركت گروهي است كه كمتر بر اساس اختيار و ميل است، بلكه تأثير عوامل خارجي و الزام از ناحيه غير، موجب رانش و به حركت درآمدن و بيرون رفتن جانوران و جانداران ميگردد. در لسان العرب نيز اضافه شده هنگامي كه خشكسالي و قحطي به شهري هجوم ميآورد، سكنه آن شهر يا روستا، وادار به حركت و كوچ ناخواسته و عمومي به نقاط ديگر و شهرهاي ديگر ميگردند.
پس سه بخش عمده در مفهوم لغوي كلمه حشر ديده ميشود: «جماعت انساني يا حيواني» ـ «حركت، رانش، كوچ و فرار» ـ «اجبار در حركت و كوچ». اگر كلمه حشر با اضافه «يوم» يعني به صورت «يوم الحشر» به كار رود، مراد از آن قيامت است. برخي مترجمان كلمه «حشر» را به برانگيختن برگرداندهاند كه به نظر ميرسد آن را با مفهوم كلي «بعثت» خلط نمودهاند.
ترجمههاي صورت پذيرفته از كلمه حشر در آيه دوم سوره حشر، همخواني و همسويي لازم را ندارند. برخي مترجمان، عبارت «اول الحشر» را به نخستينبار ترجمه نمودهاند (ترجمههاي شماره: 2-3-6) كه به نظر ميرسد اصلاً ترجمهاي از كلمه حشر صورت نگرفته است. در ترجمه شماره 5، اين كلمه به: «در آغاز هنگام رهسپاري انبوه» برگردانده شده و در ترجمه شماره 4 به «آغاز گردآوردن» و در ترجمه شماره 1، به «نخست راندن» يا به تعبير نگارنده، راندنِ نخستين، ترجمه شده است. به نظر ميرسد سه ترجمه (1 ـ 4 ـ 5) نسبت به ديگر ترجمهها مناسبتر باشد، و در ترجمه شماره 7 همچون ترجمههاي (2 ـ 3 ـ 6) تعبير نامناسبي را مشاهده مينماييم، زيرا «برخورد و رويارويي» برگردان مناسبي از كلمه حشر نيست و هيچ تناسبي با مفهوم اصلي اين كلمه ندارد.
توجه به شأن نزول آيه مورد بحث راهگشاي خوبي براي ما خواهد بود تا مفهوم بهتري از «حشر» را دريافت نماييم. اين آيه در خصوص طايفههايي از يهوديان پيمان شكن اطراف مدينه به ويژه طايفه «بني نضير» نازل شده است. آنان مدتها در اطراف مدينه ساكن بودند و پس از انعقاد پيمان صلح و همكاري با مسلمانان بنا را بر ناسازگاري نهادند و سرانجام براثر نيرنگ منافقان، فريب خوردند و هنگام درگيري مسلمانان با يهوديان معاند، آنان قلعهها و خانههاي خود را رها نمودند و از مدينه گريختند. با توجه به شأن نزول آيه و وضع آن روزِ يهوديان فراري، دو ترجمه «نخست راندن» و «در هنگام رهسپاري انبوه» (ترجمه شماره 1 و 5) ميتواند ترجمه مقبولي باشد. مع الوصف بهترين و مناسبترين ترجمه پيشنهادي، تركيبي آميخته از هر دو است: «نخستين رانده شدن انبوه يهوديان». با اين توضيح، ترجمه آيه چنين ميشود:
«اوست كه كافران اهل كتاب را در نخستين رانده شدن انبوه يهوديان، از خانه و كاشانهاشان آواره كرد...»
ترجيح تعبير «رانده شدن» بر عبارت «رهسپار شدن» بدان دليل است كه در راندن و بيرون شدن يهوديان از مدينه نوعي اكراه و اجبار بوده است، در صورتي كه تعبير «رهسپار شدن»، هيچ دلالتي بر اكراه ندارد، همان گونه كه نسبت به اختياري بودن حركت و رفتن نيز ساكت است.
حُصُون
... وظنّوا اَنَّهم مانِعَتُهُم حُصُونهم مِنَاللّهِ فأتيهُم اللّه مِنحيثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا... (حشر / 2)
ترجمه شماره 1
...اهل كتاب گمان ميبرند آنكه ايشان را بازدارنده ايشان است حصارهاي ايشان از خداست...
ترجمه شماره 2
...آنها نيز ميپنداشتند، حصارهايشان را توان آن هست كه در برابر خدا نگهدارشان باشد...
ترجمه شماره 3
... و هرگز شما (مسلمين) گمان نميكرديد كه آنها از ديار خود بيرون روند و آنها هم حصارهاي محكم خود را از خدا نگهبان خود ميپنداشتند.
ترجمه شماره 4
... و ميپنداشتند كه بازدارنده است آنان را دژهاي ايشان از خدا ...
ترجمه شماره 5
... [و خودشان هم] گمان ميكردند، كه دژهايشان باز دارنده آنها در برابر امر و عقوبت الهي است ...
ترجمه شماره 6
... با اين كه شما احتمالش را هم نميداديد و ميپنداشتيد دژهاي محكمي كه (يهوديان) دارند جلوگير هر دشمن و مانع آن ميشود كه ...
ترجمه شماره 7
... و آنها نيز گمان داشتند كه دژهاي محكم آنها از عذاب الهي مصونشان خواهد داشت ...
معني اصلي ماده (ح ص ن) محافظت و نگهداري است و گاه به معني ديواره حفاظ است. بانوي عفيف و با حيا و پاكدامن را «المرأة المتعفّفة الحاصنة» گويند، و هر چيزي كه از دستبرد و تصرف ممنوع باشد، «مُحصَن» گويند؛ از اين جهت برخي عربها اين كلمه را بر قفلِ در صندوق يا خانه اطلاق نمودهاند.19
راغب اصفهاني در اين باره ميگويد: حصن به معني حصار و دژ و ديوار نفوذ ناپذيري است كه چيزي در آن نگهداري گردد. آيه «مانعتهم حصونهم مِن اللّه» (حشر / 2) اشاره به آن دارد كه يهوديان، با ساختن دژها و قلعههاي محكم، گمان نميكردند كسي متعرض آنان شود و آنان را وادار به اخراج نمايد... در تعابير فقهي به كسي كه نگهدار نفس خويش است «مُحصِن» و به زني كه شوهرش نگهدار و حصن اوست، «مُحصَن» گويند.20
در لسان العرب چنين آمده است:
«حَصُنَ يعني منع شد. حَصُنَ المكان، در جايي گفته ميشود كه مكان محافظت ميگردد و ورود به آن ممنوع است. «حِصن» به جايي گفته شود كه محفوظ و تحت نگهباني است و جمع آن حصون است. به قصر، قلعه و قفل، «مِحْصَن» گويند، و «امرأةٌ حصان» به زن پاكدامن و عفيف گويند».21
از تحليل فوق چنين نتيجه ميگيريم كه حصن به معني جا و محل نفوذ ناپذير است كه ورود به آن توأم با زحمت و مشقت و به كاربردن نيروي قهري است. كاربرد اين كلمه درباره مكان و محل، گوياي نفوذ ناپذيري و درواقع مفهوم فيزيكي اين ماده است و هرگاه درباره انسان به كار رود، مفهوم معنوي آن مقصود است. اطلاق اين كلمه به دژها و قلعههاي يهوديان حاكي از تدابير ويژه و پيش بينيهاي آنان در ساخت محل امن در برابر مسلمانان است.
از بين ترجمههاي پيش گفته، ترجمههاي 1-2-3، ترجمههاي كامل و صحيحي نيستند، زيرا «حصار»، مفهوم «حصن» را نميرساند، چون به هر مانع مشخص كنندهاي در اطراف خانه يا زمين يا باغ، حصار گفته ميشود اما به آن دژ، يا قلعه اطلاق نميگردد. ترجمههاي 4-5-6-7 كه «حصون» را به دژ يا دژهاي محكم ترجمه نمودهاند، به واقع نزديكترند.
اما برترين ترجمه از كلمه حصون همان: «دژهاي محكم» است كه در ترجمههاي 6-7 مندرج است. با اين توضيح ترجمه پيشنهادي ما از آيه دوم حشر چنين است:
«يهوديان، خود گمان ميكردند كه دژهاي محكم آنان، بازدارنده آنها در برابر عذاب و عقوبت الهي است...»
فاعتبروا
... فاعتبروا يا اولي الابصار ... (حشر / 2)
ترجمه شماره 1
... پس عبرت گيريد اي صاحبان ديدهها.
ترجمه شماره 2
... پس اي اهل بصيرت، عبرت بگيريد.
ترجمه شماره 3
... اي هوشياران عالم، از اين حادثه پند و عبرت گيريد.
ترجمه شماره 4
... پس عبرت گيريد اي دارندگان خِرَدها (يا ديدگان).
ترجمه شماره 5
... پس اي ديدهوران عبرت گيريد.
ترجمه شماره 6
... پس اي صاحبان بصيرت، عبرت بگيريد.
ترجمه شماره 7
... پس اي صاحبنظران، عبرت گيريد.
يكي از زيباترين و پر محتواترين واژگان قرآني، واژه «عبرت» است. اين ماده لغوي بهرغم معني و مفهوم گستردهاي كه دارد، مع الوصف هيچيك از مشتقات آن به فارسي برگردانده نشده است. اين واژه در ادبيات عرب و نيز آيات قرآني كاربردهاي مختلف دارد. نزديكترين معادل آن در فارسي كلمه «پند» است، اما اين كلمه هرگز شاملِ مفهوم عميق و گسترده مادّه عبرت نيست. ريشه «فاعتبروا»، «عَبَرَ» است كه دلالت بر نفوذ و ورود در چيزي و گذشتن از آن دارد. به عنوان مثال، گذشتن از جوي آب را «عبرتُ النَهر عبورا» گويند.22
برخي از لغت نگاران مفهوم اصلي كلمه «عبرت» و «عبر» را گذشتن و تجاوز از حالي به حال ديگر و رفتن از آب به طريق شنا يا قايق يا هر واسطه ديگر ميدانند و مشتقات اين ماده را اين گونه تعريف نمودهاند:
ــ مَعْبَر: قسمتي از جوي آب و رودخانه (يا هر محل مضطرب ديگر) كه براي گذشتن از آن هموار شده است.
ــ عابر: كسي كه از راه و مسيري ميگذرد، «ولا جُنبا اِلاّ عابِرِي سَبِيلٍ» (نساء / 43).
ــ عبور: اين كلمه در زبان عربي صرفا به گذشتن از آب اطلاق ميشود.
ــ عبارت: قسمتي از سخن و كلام كه اگر در آن نفوذ نكنيم و از آن نگذريم، دستيابي به قسمتهاي ديگر كلام و مفهوم نهايي مقدور نيست.
ــ عُبْر، عِبْر: كنار رود و جوي آب.
ــ عُبْريّ: علفهايي كه كنار جوي و نهر آب ميرويند.
ــ تعبير: اختصاص به تفسير خواب دارد، گويي شخص تعبير كننده از ظاهر خواب ميگذرد و به باطن آن ميرسد. تعبير، اخص از تأويل است.
ــ مُعتبر: موضوع و مفهومي كه از ظاهر گذشته و به باطن عميق و ارزشمند علمي خود رسيده باشد. مطلب معتبر يا فرد معتبر در اين دو تركيب وصفي، از علم ظاهري و سطحي گذشته و به علم باطني و عمقي رسيده است.
ــ اعتبار، عبرت: مرتبهاي از شناخت كه نتيجه عبور و گذشتن انسان از ظواهر اشياء به بواطن آن حاصل ميشود. اگر فرد عاقل به مقدمات موجود در هر قضيهاي بنگرد و در آن ژرف انديشي كرده و به سمت باطن حركت نمايد، به فهم و شناخت باطنِ امور پي ميبرد.23
ابن فارس در تحليل كلمه «اعتبار» ميافزايد:
«اعتبار برگرفته از «عبري النهر» است. عبرت از چيزي گرفتن يعني نگاه به چيزي انداختن و از آنچه به ديده و فهم ميرسد، پلي ساختن و به معني و مقصد اصلي رسيدن است. وقتي گفته ميشود: «فاعتبروا يا اولي الابصار» يعني اي ديدهوران و صاحبان بصيرت! به آنچه ديگران انجام دادهاند و مستحق عذاب شدهاند خوب بنگريد و راز آن را بيابيد و از (ظاهر) آن بگذريد تا به حقيقتي برسيد كه شما را از عذاب الهي دور سازد.»24
از آنچه توضيح داده شد، چنين نتيجه گرفته ميشود:
1ـ عبرت، يك عمل فكري و قلبي است كه گاه داراي يك مقدمه حسّي است. انسان با گذشتن از مقدمات حسي يا عقلي به نتيجهاي منطقي و معقول ميرسد.
2 ـ ابزار لازم در عبرت، قواي فكري، وجدان و قواي حسي است.
3 ـ در عبرت، از سطحي نگري و توقف در پوستههاي ظاهري و اوليه قضايا خودداري ميشود.
4 ـ قطعا عبور از لايههاي مختلف و پيچ در پيچ و موانع بازدارنده زماني و مكاني و كلامي، كار آساني نيست و همراه با مشقّت است، كه مجهز نمودن خود به ابزار و وسايل جنبي (فيزيكي، فكري و تعقّلي) ضروري است.
5 ـ عبرت هنگامي حاصل ميشود كه تحوّل روحي در آدمي ايجاد گردد، و آن تحولي است نفساني از كيف داني به كيف عالي، و اين تحول مقدمه عبرت است. لذا عبرت عملي است كه نزد هر كس نشايد و حاصل نگردد، مگر آن كه صاحب شناخت و بصيرت باشد. خداوند فرموده است: «فاعتبروا يا اولي الابصار»، و در آيات ديگر قرآن، مخاطبان عبرت اينگونه معرفي شدهاند:
«اولي الالباب ـ يوسف / 111»؛ «مَن يخشي ـ نازعات / 26»؛ قومٍ يَسمعون ـ نحل / 65»؛ «قومٍ يعقلون ـ نحل / 67»؛ «قومٍ يتفكرون ـ نحل / 69».
هيچ يك از مترجمان، عبارت «فاعتبروا» را به فارسي برگردان ننمودهاند بلكه همه آنان، عين نص عربي را به صورت «عبرت بگيريد» نقل كردهاند. برخي نيز كلمه پند را به عبرت افزوده و گفتهاند: «پند و عبرت بگيريد». يعني مترجمان، هنر خود را در ترجمه اين كلمه اصيل و پر معني به كار نگرفتهاند. شايد هم اقتضايي جز اين نداشته، زيرا كلمه «عبرت» و مشتقات آن، از كلمات و الفاظ رايج در زبان فارسي است و به اين گمان آن را بينياز از ترجمه تشخيص دادهاند. نكته مهمي كه قابل طرح است اين كه مفهوم و معناي عميقي كه در عبارت فاعتبروا و ماده عبرت وجود دارد، خصوصا در نزد دانشمندان علم لغت شناسي و عالمان به مفردات قرآني، هرگز معهود ذهن فارسي زبانان نيست. تصور اينان از ماده «عبرت» چيزي بيشتر از «پند» نيست. نگارنده اگر مورد ملامت قرار نگيرد، اجازه ميخواهد عبارت «موشكافي نتيجه بخش علمي » يا «گذر نتيجه بخش خردمندانه» را به عنوان معادل مركب فارسي براي واژه «عبرت» و «فاعتبروا» پيشنهاد دهد. در اين صورت ترجمه پيشنهادي آيه چنين خواهد بود:
«... پس اي ديدهوران، موشكافي نتيجه بخش علمي نماييد».
«... پس اي ديدهوران، گذر نتيجه بخش خردمندانه نماييد».
شاقُّوا
ذلك بانَّهم شاقّوا اللّه ورسولَه... (حشر / 4)
ترجمه شماره 1
آن به سبب اين است كه ايشان مخالفت كردند با خدا و رسول او ...
ترجمه شماره 2
و اين به كيفر آن بود كه با خدا و پيامبرش مخالفت ورزيده ...
ترجمه شماره 3
اين بود كه آنان با خدا و رسول، سخت دشمني كردند ...
ترجمه شماره 4
اين بدان است كه ستيزه كردند ...
ترجمه شماره 5
اين از آن است كه با [امر] خداوند و پيامبرش، مخالفت كردند ...
ترجمه شماره 6
... با خدا و رسولش، دشمني كردند ...
ترجمه شماره 7
... مخالفت كردند ...
ماده «شَقَّ ـ يَشُقُّ» در اصل دلالت لغوي اشاره به ايجاد رخنه و شكاف در چيزي دارد. هرگاه گفته شود: «شَقَقْتُ الشيءَ» مقصود ايجاد شكاف، سوراخ و رخنه در چيزي است. لذا به تكه جدا شده «شِقّه» گويند. و اگر اين رخنه و شكاف در گروههاي انساني رخ دهد و پيمان و اتحاد آنان سُست گردد و از يكديگر جدا شوند، گويند بين آنان « شقاق» ايجاد شده كه نتيجه «شقاق» جدايي، پراكندگي، اختلاف نظر، مخالفت و عناد نسبت به يكديگر است. برخي از مشتقات اين ماده عبارتند از:
ــ شِقاق: رخنه و شكافي كه در جمع يك گروه از انسانهاي هم پيمان رخ دهد.
ــ مَشقّة: امر شديد و طاقت فرسايي كه تحمل آن مشكل باشد، گويي از شدت فشار آدمي را دو نيمه ميكند.
ــ شقيق: برادر، و شقيقه: خواهر، به جهت شباهت خُلقي و خَلقي، گويي از ابتدا يك نفر بودهاند و سپس از هم جدا شدهاند.
ــ شقشقه: آه و ناله يكباره و ناگهاني شتر كه در گلوي او ميپيچد و صدايي به گوش ميرسد. وجه توصيف آن را بايد در قطع صدا جست و جو نمود. اين تعبير جز نزد عرب آن هم فقط در ارتباط با شتر نزد كسي يا جايي كاربرد ندارد.
ــ شِقّ: دشواري و شكستگي روحي و جسمي: «لَمْ تَكونُوا بالِغيه اِلاّ بِشِقِّ الأنفسِ» نحل / 7.
ــ شُقّة: نصف و نيمه هر قطعه از پارچه را گويند.
ــ شُقوق: ترك و چاك روي دست و پاي آدمي را شق و جمع آن را شُقوق گويند.
ــ شُقاق: دردي است در چارپايان كه سُم و مچ آنها آسيب ميبيند و درد فراوان دارد.
ــ شَقّ: منفجر شدن، مثلاً گفته ميشود: «فلانٌ شَقَّ مِنَ الغضبِ». انفجار دروني ناشي از غضب.
از مجموع بيانات دانشمندان علم لغت و قرآن شناسان متقدّم25 چنين نتيجه ميگيريم كه ماده «شقاق» و «شاقّوا» و مشتقات آن دلالت بر ايجاد رخنه و شكاف و جدايي ناخواسته و نامطلوب در يك ماده يا موضوع يا موجود متحدّ مينمايد به گونهاي كه رضايتمند نيست، مثل: انشقاق جامعه، انشقاق دلها، انشقاق نظرات. كلمه «شاقّوا» فعل ماضي از «مشاقّه» و «يُشاقّ» داراي چنين مفهومي است. هر نوع شكاف در رأي و نظر و اصرار و لجاجت بر عقيده باطل را كه در مقابل عقيده صائب و منطقي باشد مشاقّة گويند، زيرا گروه باطل و خود رأي با اين عمل نامعقول و غير منطقي موجب شكست آراء و رخنه در وحدت و سرانجام اختلاف و چند دستگي ميگردد.
مترجمان قرآن، اغلب كلمه «شاقّوا» و «يُشاقّ» را به دشمني و ستيزه ترجمه نمودهاند. در آيه مورد نظر مقصود انشقاقي است كه در يهوديان پيدا شد و آنان با روشهاي فريبنده قصد ايجاد رخنه و شكاف در صفوف مؤمنين نمودند و تلاش كردند تا از اين طريق چند صباحي ديگر برتري كاذب براي خود ايجاد نمايند. ترجمههاي صورت گرفته فقط به نتيجه «شقاق» كه اختلاف و دشمني است اشاره دارد و لذا اين كلمه نيز مانند ديگر مفردات قرآني توسط مترجمان دچار مُثله و انشقاق معنوي شده است.
به نظر ميرسد مناسبترين ترجمه از كلمه «مشاقّه» عبارت از: «ستيزهجويي و پراكندگي نظر» باشد. در اين صورت ترجمه آيه چنين خواهد بود: «اين بدان جهت است كه آنان در برابر خدا و پيامبرش ستيزهجويي كردند و دچار پراكندگي در رأي شدند ...».
1. اين مقاله، يكجا از سوي نويسنده براي مجله ارسال شده است كه به دليل طولاني بودن آن، در دو بخش چاپ ميشود. در اين شماره، بخش اول آن را از نظر ميگذرانيد. ترجمان وحي
2. معجم مقاييس اللغة، ابوالحسن احمد بن فارس بن زكريا همداني (395ق)، بيروت، دارالجيل.
3. مفردات الفاظ القرآن، الراغب الاصفهاني، تحقيق صفوان عدنان داوودي، دارالقلم دمشق ـ الدار الشاميّة بيروت، چاپ اول، 1412ق.
4. همان.
5. لسان العرب، ابن منظور، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408ق.
6. معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 38.
7. مفردات الفاظ القرآن، مادّه «عزّ».
8. لسان العرب، همان مادّه.
9. معجم مقاييس اللغة، ج 2، ص 91.
10. مفردات الفاظ القرآن، ص 248.
11. مطالب داخل قلاب از نگارنده است.
12. مفردات الفاظ القرآن، ص 248.
13. لسان العرب، ج 3، ص 270.
14. معجم مقاييس اللغة، ج 2، ص 66.
15. مجمع البيان في تفسير القرآن، شيخ ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي (548)، دارالمعرفة، بيروت، لبنان، الطبعة الثانيه، 1408ق، ج 9، ص 385.
16. مفردات الفاظ القرآن، ص 237.
17. لسان العرب، ج 3، صص 185-186.
18. ترجمه الميزان في تفسير القرآن، علامه طباطبايي، مترجم محمدباقر موسوي همداني، ج 19، ص 413.
19. معجم مقاييس اللغة، ج 2، ص 69.
20. مفردات الفاظ القرآن، ص 239.
21. لسان العرب، ج 3، ص 208.
22. ر ك. معجم مقاييس اللغة، ج 4، صص 207-208.
23. ر ك. مفردات الفاظ القرآن، ص 543؛ لسان العرب، ج 9، صص 16-17.
24. معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 210.
25. ر ك. معجم مقاييس اللغة، ج 3، صص 170-172؛ مفردات الفاظ القرآن، صص 459-460؛ لسان العرب، ج 7، صص 164-168.